(فیلمنامه ی کوتاه طنز با موضوع تحریم)
ارژنگ حاتمی
arjang.h81@gmail.com
شخصیت ها:
شراره: مادر خانواده، سی ساله، لاغر اندام.
سیروس: پدر خانواده، سی و پنج ساله، چارشانه.
نوید: فرزند خانواده، کلاس سوم دبستان، بازیگوش.
1- داخلی- اتاق کودک- ساعت 10شب
برق اتاق خاموش است. نوید پشت میز رایانه اش نشسته و در حال بازی کردن با رایانه ی اش می باشد. سیروس به آرامی وارد اتاق نوید می شود.
سیروس (با صدایی آرام): نوید، بده منم بازی کنم.
نوید همان طور که مشغول بازی کردن است: بابایی شما اینجا چیکار می کنین؟! شما باید این وقت شب خواب باشین!
سیروس: این فضولی ها به تو نیومده! زیادی حرف بزنی به مامانت می گم نخوابیدی و داری بازی می کنی!
نوید: شما چرا اومدین توی اتاق من؟! شما که همیشه پنجشنبه شب ها یک ساعت هم زودتر می خوابیدین؟!
سیروس: مامانت منو تحریم کرده!
نوید: تحریم؟! تحریم از چی؟!
سیروس: برای بار دوم می گم! این فضولی ها به تو نیومده!
نوید: حالا خواسته اش چی بوده؟!
سیروس: یک خواسته ی نامعقول! میگه باید تلفن همراهم رو هر وقت دلش خواست خودش یا بازرس ویژه اش که نمی دونم کیه چک کنه، هم پیامک ها و هم تماس های گرفته شده و دریافتی رو.
نوید: چه جالب!
سیروس: چه جالب؟! همین؟! اصلاً که اینطور شد تا سه می شمرم! اگه نذاری بازی کنم مامانتو صدا می زنم بیاد.
نوید: اما مگه الآن شما و مامان در حالت جنگ سرد نیستین؟! مگه بینتون مذاکراتی هم انجام میشه؟!
سیروس: در جنگ با تروریست هایی مثل تو یکم همکاری به جایی بر نمی خوره، من فقط لوت می دم! بقیه اش با اونه!
نوید: آهان! باشه! بیا ... بازی رو 2 نفره می کنم، شما هم بازی کن. فقط خواهشاً خوب بازی کن بابایی.
2- داخلی- اتاق پذیرایی- ساعت 15:00
نوید جلوی تلویزیون دراز کشیده است و مدام تکرار می کند: «گشنمه»؛ سیروس نزدیکتر به نوید در حال تماشای تلویزیون است. شراره بدون توجه به دور و برش در حال حل جدول روزنامه است.
شراره همانطور که جدول روزنامه حل می کند: گفته باشم. امروز ناهار نداریم. به خودم مرخصی دادم. تا وقتی شرایطم قبول نشه خبری از ناهار نیست. از امروز نهار درست کردن هم جزو موارد تحریم محسوب میشه!
نوید: بابایی، مامان داره چی میگه؟! از گرسنگی می میریم ها!
سیروس: نگران نباش پسرم؛ فکر اونجاش رو هم کردم. این تحریم ها هیچ اثری روی ما نداره!
نوید: روی شما رو نمی دونم اما روی شکم من داره!
سیروس: سوسول نباش پسرم!
3- داخلی- آشپزخانه- نیم ساعت بعد
نوید و سیروس یواشکی در حال سینه خیز رفتن به سوی در یخچال هستند.
سیروس: دیدی رسیدیم؟! نقشه های من حرف نداره!
سیروس همانطورکه دراز کشیده است، قصد دارد درب یخچال را باز کند. اما هر چه زور می زند در باز نمی شود.
سیروس: اِ، چرا این باز نمیشه؟!
نوید به شانه ی سیروس می زند و به او اشاره می کند که به بالای سرش نگاه کند. شراره در حالی که چادرش را به کمرش بسته، ملاقه ای به دست گرفته و درب یخچال را با دست نگه داشته تا باز نشود. شراره سرش را با این مفهوم که خبری از خوردنی نیست تکان می دهد.
4- داخلی- اتاق کودک- ده دقیقه ی بعد
نوید و سیروس روی میز رایانه کاغذی گذاشته و بر روی کاغذی در حال کشیدن نقشه برای دستیابی به یخچال هستند.
سیروس با نقاشی های ساده ای که از خودش، نوید، شراره و یخچال می کشد نقشه را برای نوید توضیح می دهد: من اینم! تو اینی! اینم مامانته! اینم یخچاله! اول من از این راه می رم با مامانت حرف می زنم سرش گرم شه، بعدش تو از اینور برو خودتو برسون به یخچال و بعد از برداشتن کیک ها از این طرف فرار کن! اوکی؟!
نوید: از همین اول باید مشخص کنین، نصف بیشتر ماله من یا نصف کمتر؟!
سیروس: طوری نصف می کنم که هر دو قسمت کیک مساوی باشن.
نوید: اینکه مهاله. من تیکه ی بزرگه رو می خوام.
سیروس: کوفتت بشه. باشه.
5- داخلی- آشپزخانه- همان موقع
سیروس کمی دورتر از در یخچال ایستاده است، شراره که در حال نگهبانی از یخچال است.
سیروس: اصلاً حرف حسابت چیه؟! شراره بیا اینجا! بیا گفتمان کنیم. با حرف زدن خیلی از مشکلات قابل حل هستن.
شراره با لبخند به سیروس نزدیک می شود: حالا شدی یک مرد خوب.
سیروس: پس سفره رو پهن کن تا دور سفره بشینیم و گفتمان کنیم.
همانطور که سیروس و شراره در حال صحبت هستند و نوید را می بینم که یواشکی درب یخچال را باز کرده و کیک زرد رنگی را از داخل یخچال بر می دارد.
شراره: من همین جوری با کسی گفتمان نمی کنم. پیش شرط دارم. اول برام یک النگو بخر تا من سر سفره ی گفتمان حاضر بشم.
نوید کیک را زیر لباسش پنهان می کند و یواشکی از پشت شراره عبور کرده و از آشپزخانه خارج می شود.
سیروس: نه بابا! ترش نکنی یه وقت! گفتمان بدون پیش شرط هست؛ می خوای بخواه نمی خوای نخواه!
شراره: پس این طوریه؟!
سیروس: آره!
شراره: پس بگرد تا بگردیم!
6- داخلی- اتاق کودک- همان موقع
نوید روی صندلی اش نشته است و سیروس کنار میز رایانه ایستاده است. کیک زرد زنگ و یک پاکت کوچک آبمیوه روی میز رایانه وجود دارد.
سیروس: دمت گرم! سهمم رو بده بیاد. چقدر گرسنمه.
نوید یک تیکه ی کوچک از کیک می کند و به سیروس می دهد.
سیروس: این چیه؟! این نصفه کیکه؟!
نوید: آره، من کیک رو نصف کردم! قرارمون این بود نصفه کوچیکتره کیک ماله شما باشه!
نوید شروع می کند به خوردن تیکه ی بزرگتر کیک.
سیروس: نترکی یه وقت! (با تعجب می پرسد) نوید چرا این کیک زرد رنگه؟! نکنه فاسد شده باشه؟!
سیروس کیکش را می خورد و به آبمیوه خوردن نوید نگاه می کند.
سیروس: اون آب میوه رو از کجا آوردی؟! به منم بده.
نوید: شرمنده ی اخلاق ورزشکاری! این جایزه ی منه! مامان بهم داده تا اگه احیاناً در طی این مدت برای گوشی ات پیامکی اومد یا زنگی خورد بهش اطلاع بدم.
سیروس: عجب شیطونی هستی تو! ما بالاخره نفهمیدیم تو اینوری هستی یا اونوری؟! موضعت رو مشخص کن؛ با بابایی یا با مامان؟! یا با مامان! یا با بابا!
نوید: من با هر کی که بیشتر بهم جایزه بده هستم! راستی بابایی! این برگه رو مامان بهم داد بدمش به شما!
سیروس: این کاغذ پاره چیه؟! کی اینو داده بهت؟!
نوید: کاغذ پاره کجا بود بابایی! این لیست موارد جدیدی هست که شما ازش محرومی!
سیروس: برو بابا!
سیروس بدون اینکه برگه را بخواند آنرا را پاره می کند.
7- داخلی- دم درب دستشویی- نیم ساعت بعد
سیروس در حالی که به خودش می پیچد مدام دستگیره ی در دستشویی را بالا و پایین می کند تا شاید باز شود.
سیروس: در این دستشویی رو کی بسته؟! دارم می ترکم!
نوید: شما مگه اون کاغذ رو مطالعه نکردین؟! نوشته بود از این زمان تا اطلاع ثانوی دستشویی هم به دیگر موارد تحریمی اضافه شده.
سیروس (با صدایی بلند): من زیر این فشارها کم نمی یارم. حالا می بینی!
سیروس: (آهسته تر): بهت یه هزارتومنی می دم به مامان بگو خودت دستشویی داری و ازش کلید در رو بگیر.
نوید: دروغ بگم؟! به مامان خیانت کنم؟! اصلاً و ابداً.
سیروس: بیا این 5000 تومنی رو بگیر، اینقدر حرف نزن!
نوید: بیا بابایی، اینم کلید، فقط زودها! سی ثانیه بیشتر وقت نداری. مامان بفهمه کلید رو دادم بهت تنبیهم می کنه!
سیروس: اینو از کجا آوردی؟!
نوید: این همیشه دست منه! مگه تا الآن متوجه نشدی که من بازرس مامانم! باید زیر نظرت داشته باشم یک وقت با تلفن همراهت تماس های مشکوک نداشته باشی!
سیروس: اصلاً می خوای تلفن همراهم رو بدم دست تو باشه تا خیالت راحت بشه و منم با خیال راحت برم اون تو به کارهام برسم؟!
نوید: یعنی می خوای جلوی مامان کم بیاری؟! یعنی می خوای زن ذلیل باشی؟! پس چی شد آرمان های ما؟!
سیروس دست در جیبش می کند و هر چه می گردد چیزی داخل جیبش پیدا نمی کند. شراره وارد حیاط می شود؛
شراره (با رویی گشاده و لبخندی روی لب): سیروس، سیروس جان! کجایی عزیزم؟!
سیروس: چی شده مهربون شدی؟!
شراره: منکه همیشه دوستت داشتم، عاشقت بودم. اما این تو بودی که با ندادن تلفن همراهت برای چک کردن پیامک هات، دیواری از بی اعتمادی رو بینمون قرار دادی. اصلاً از امشب دیگه هیچ تحریمی وجود نداره، واسه نشون دادن حسن نیت هم واست شامی که دوست داری رو درست می کنم.
سیروس: حدس بزنم چی شده یا خودت میگی چی شده؟! نکنه خرجی ات تموم شده؟!
شراره: نه! زنگ زدن گفتن یه هفته دیگه عروسی نکیساست. یکم بهم پول می دی واسه خودم یک لباس نو بخرم. خواهشاً. قربونت برم!
سیروس: حالا بعداً در این مورد صحبت می کنیم! راستی شراره! چرا هر چی می گردم گوشی تلفن همراهم رو پیدا نمی کنم. تو ندیدیش؟!
شراره: نه ... (کمی فکر می کند) راستی مگه تو اصلاً تلفن همراه داری؟!
سیروس: اوه! چطور یادم رفته بود! منکه اصلاً تلفن همراه ندارم که تو می خواستی پیامکش رو چک کنی!
شراره: همش تقصیر این نویده شیطونه! اطلاعات غلط می داد بهم؛ می گفت بابایی تا نصفه شب با گوشی اش اس ام اس بازی می کنه! راستی تا دیر نشده نمی خوای بری دستشویی؟!
سیروس: خوب شد یادم انداختی، وگرنه شاید دیر می شد.
شراره و سیروس می خندند.
8- داخلی- آشپزخانه- همان موقع
درحالی که همچنان صدای خنده ی شراره و سیروس را از جلوی در دستشویی می شنویم. نوید را می بینیم که از غفلت مادر و پدرش سواستفاده کرده است. و در یخچال باز و نوید با حرس و ولع در حال خوردن محتویات داخل یخچال است.
* توضیح ضروری: این فیلمنامه ی کوتاه طنز برای بخش ویژه ی ششمین جشنواره ی طنز مکتوب فرستاده شد اما به دلیل سطح بالای این مسابقه نامزد دریافت جایزه هم نشد!