تا می‌توانید چانه بزنید!

یکی دو روز پیش عیدی دولت به حساب افراد واریز شد؛ بنابراین دیگر شما نمی‌توانید با این بهانه که پول ندارید، خریدهای نوروزی را پیچانده و بی‌خیال خرید برای بچه‌ها و عیال‌ها ... ببخشید عیال(!) شوید. در نتیجه برای شما چند توصیه داریم تا با خیال راحت به خریدهای نوروزی بروید


*زمان مناسب، مکان مناسب!
خب دیگر تقصیر خودتان است! شما که می‌دانستید قرار است دولت به همه هشتاد و پنج هزار تومان عیدی بدهد! حالا با این شلوغی مغازه ها دیگر مغازه‌دارها نه تخفیف درست و حسابی می‌دهند و نه برایتان وقت چندانی می‌گذارند؛ چیزی که زیاد است مشتری!
البته اگر فکر می‌کنید منظورمان این است که این روزها بی‌خیال خرید شوید، سخت در اشتباهید! در آستانه سال نو، هر چه لباس خوب بوده، برده‌اند و تنگ‌ها و گشادهایش باقی‌مانده!
فکر دادن پارچه به خیاط‌ها را هم از سر بیرون کنید! قبلا که فشار کاری نبود، بايد روی سرشان می‌بودی تا کارت را انجام دهند! این روزها که ديگر تکلیفش روشن است!
الان که شلوغ است، دم عید نیز گرانتر و لباس‌ها بی‌کیفیت و خیاط‌ها هم که وقت ندارند! در نتیجه تنها راه حل این است که همین لباس‌های امسالتان را بشویید و بدهید خشک‌شویی تا تمیز شوند و دوباره بتوانید آن‌ها را در سال جدید بپوشید ...چی؟! نمی‌خواهید آن را بشویید؟! ... چرا؟! ... پودر لباس‌شویی گران است؟! ... شما که در خسیسی دست ما را از پشت بسته‌اید!
البته راهکار دیگری نیز در این خصوص وجود دارد و شما به جای شستن لباس‌هایتان می‌توانید آن‌ها را رنگ كرده و به جای لباس نو به خودتان قالب کنید!
گفتنی است؛ تمام نكات فوق تنها درباره خودتان کاربرد دارد و هر چند شلوغ است یا گران؛ اما بايد برای خرید لباس نو برای خانم و بچه‌ها به بازار بروید!


*خرید در اولین فرصت!
همان اول صبح و قبل از خوردن صبحانه به خرید بروید؛ در اين صورت وقت بیشتری خواهید داشت. برخی در این زمینه بر این اعتقاد هستند که بايد یک‌بار همه مغازه‌ها را سر زد و از قیمت تمام آن‌ها مطلع شد و سپس در دور دوم اقدام به خرید کنید؛ البته برخی نظریه‌پردازان جدید، با اعلام اینکه احتمال بالارفتن قيمت‌ها در دور دوم وجود دارد، گفته‌اند:«از همون اولین مغازه‌ای که توی راهتون بود، خرید کنید که گرون میشه ها!»
*خودتان انتخاب کنید!
دقت کرده اید هر وقت میوه‌فروش، هندوانه را برای شما انتخاب کرده است، آن هندوانه، سفید از کار در‌آمده؟! اصلا اگر خودتان میوه‌فروش بودید، می‌آمدید همه میوه‌های درست و حسابی را بدهید به مشتری‌ها و آخرش خودتان آن بی‌مزه‌هایش را ببرید خانه؟! اگرهم ازفروشنده در خصوص نوع لباس نظر بخواهید، می‌رود و از ته انبار آن لباسی راکه سال‌هاست خاک می‌خورده به اسم آخرین خرید برای شما مي‌آورد و پارگی‌هایش را نیز به اسم مد سال به شما قالب می‌کند!


*چانه بزنید!
این روزها و با توجه به واقعی‌نبودن برخی قیمت‌ها تا می‌توانید بايد چانه بزنید! به همین منظور از یک‌ماه قبل از خریدهای نوروزی با انجام تمرین‌هایی ویژه، اقدام به قدرتمندکردن چانه خودتان کنید! البته برخی بر این عقیده هستند که خوردن کله مورچه منجر به فک‌زدن بالای افراد می‌شود اماهنوز به اثبات نرسیده است!
به منظور چانه‌زنی، به محض اعلام قیمت از طرف فروشنده، یک سوم قیمت اعلام‌شده را روی میزش بگذارید و مذاکرات را شروع کنید! اگر راضی به فروش نشد، تهدید به نخريدن لباس و خروج از مغازه‌اش کنید.اگر تهدیدتان را جدی نگرفت، از مغازه آرام‌آرام بیرون بروید، شاید هر لحظه پشیمان شود؛ اما اگر بیرون رفتید و پشیمان نشد، دوباره به مغازه بازگردید و این‌بار مذاکرات را با یک سوم ، به‌علاوه یک سوم دیگر شروع و همان کارهای گذشته را تکرار كنيد!


*خرید با صبر و شکیبایی!
با توجه به افزایش قیمت‌ها، یحتمل لباسی که امروز می‌خرید تا چند سالی باید تنتان باقی بماند، به همین خاطر در خریدتان تا می‌توانید دقت کنید! حتی بیشتر از انتخاب همسر(!)
حدالمکان سعی کنید لباسی رابخرید که از تمام رنگ‌ها در آن موجود باشد؛ تا هم رنگی که امسال مد می‌شود، در لباستان موجود باشد و هم رنگی که سال‌های آتی مد خواهد شد!
از بابت خسته‌شدن فروشنده هم خیالتان راحت باشد؛ آن بندگان خدا به این اذیت‌شدن ها عادت دارند؛ اگر کسی بدون اذیت و علاف کردنشان سریعا اقدام به خریدن لباس کند، متعجب می‌شوند و این حد از تعجب و شگفت زدگی برای سلامت انسان چندان مناسب نیست، شاید سکته زدند یک‌وقت!


ارژنگ حاتمي

چقدر از پول‌هات رو می‌دی به من؟

ارژنگ حاتمی

درخصوص اینکه قبل ازدواج بایستی چه سؤالاتی پرسید، هنوز بین کارشناسان اختلاف‌نظر وجود دارد؛ البته همه ما تا حدی با این‌گونه سؤالات آشنایی داریم و می‌دانیم باید چه بپرسیم و چه نپرسیم.
در همین راستا کارشناسان ما تصمیم گرفتند اطلاعات خودشان را در اختیار شما قرار دهند!

سؤال اول: مطمئناً اولین سؤالتان این نیست که شما چه‌کاره هستید؟ چون این سؤال را قبل از اینکه داماد بیاید خواستگاری، مادرتان از مادرشان(!) پرسیده است و اگر طرف بیکار بود الان اینجا نبود!

اصولا آن‌ها که می‌گویند مادیات مهم نیست و پول چرک دست و این‌ها، یا خالی می‌بندند یا اینکه نفسشان از جای گرم بلند می‌شود. به‌عنوان اولین سؤال بپرسید: «الان چقدر پول داری؟»؛ به هر حال زندگی خرج دارد! در عشق نمی‌شود نان ریز کرد و خورد. بعد از شنیدن جواب سریعاً در سایت‌ها چک کنید که با پولی که او دارد، می‌شود سرویس طلا و چوب و هزینه عروسی و رهن خانه و ... را پوشش داد یا خیر؟ یحتمل اصلا کار به سؤال دوم نرسد!

سؤال دوم: خب، گویا داماد مایه‌دار بود، وگرنه شما اقدام به پرسیدن سؤال دوم نمی‌کردید! ... آهای! نه! نه! ... یک وقت نپرسید: «چقدر از پول‌هایی که توی حساب بانکی‌ات است رو می‌دی به من؟!»؛ طرف می‌پرد ها! برای خالی‌کردن حساب بانکی شوهر، راه‌های بسیاری وجود دارد که بعدها خواهیم گفت؛ در ابتدا لازم است شما وصلت را جوش دهید!

به عنوان دومین سؤال از او بپرسید: «آیا از من به عنوان همسرت توقع داری بیرون از منزل کار کنم؟»
اگر جوابش مثبت بود سریعا بگویید: «هم غذا درست کنم و ظرف بشورم، هم برم کار کنم؟! حتما شما هم می‌خوای صبح تا شب لم بدی جلوی تلویزیون و فوتبال ببینی! به تو هم می‌گن مرد؟!»
و اگر جوابش منفی بود، بگویید: «می‌خوای منو صبح تا شب توی خونه زندونی کنی؟! کلفت که نگرفتی، چرا این‌قدر بسته فکر می‌کنی؟!»

البته الان که بهتر فکر می‌کنم، می‌بینم اگر چنین پاسخ‌هایی به طرف بدهید، می‌پرد! کلاً هرچه گفت، شما سرتان را به حالت تایید تکان دهید!

سؤال سوم: حالا که از وضع مالی طرف مطمئن شدید و چندساعتی درباره پول حرف زدید، از او بپرسید: «چرا می‌خوای با من ازدواج کنی؟»؛ البته هدف از این سؤال این هست که متوجه شوید خواستگار تا چه میزان فردی راستگو می‌باشد! اگر به شما گفت: «چون احساس می‌کنم نیمه‌ی گمشده‌ی من هستی!» یا گفت: «من تو نگاه تو فردامو می‌بینم!» سریعاً او را رد کنید؛ شاعر جماعت به درد زندگی مشترک نمی‌خورد!

اگر در پاسخ به سؤال شما گفت: «خب آخرش چی، بالاخره که باید با یکی ازدواج می‌کردم!» یا اینکه گفت: «دور و برمون کس دیگه‌ای جز تو نمونده بود!»، نه‌تنها به او جواب رد دهید، بلکه با میز یا صندلی بزنین توی سرش تا بفهمه دیگه این‌قدر صداقت هم خوب نیست!

اما اگر جواب شما را این‌گونه داد: «چون بابات مایه داره!» یا یک چیزی تو این مایه‌ها؛ معلوم است که وی فردی راستگو بوده و در نتیجه از این مرحله نیز با موفقیت گذر می‌کند!

سؤال چهارم: از او بپرسید: «آیا در خانواده شما سابقه بیماری روانی وجود دارد؟»؛ البته شما در اصل می‌خواسته‌اید بپرسید: «پدرت روانش سالمه؟!» که رویتان نشده و سؤالتان را آن‌گونه بیان کرده‌اید! هدف از پرسیدن این سؤال این است که متوجه شوید مادرشوهرتان چگونه شخصیتی دارد و چقدر باید از او حساب ببرید و آیا اصلا باید با این خواستگار ازدواج کنید یا خیر؟!

اگر وی پاسخ داد: «پدرم الان دیوانه‌ زنجیری است!» یا اینکه: «چند وقت پیش به دلیل فشار روحی خودکشی کرد» سریعا خواستگار را از پنجره به بیرون پرت کنید، از زندگیتان که سیر نشده‌اید که چنین مادرشوهری داشته باشید!

البته از دیدن کله کچل پدرشوهرتان تعجب نکنید؛ طاس‌شدن مردها بر اثر فشارهای وارده از طرف خانم‌هایشان طبیعی است؛ پدر خودتان را ملاحظه كنيد!

به نظرم همین‌قدر سؤال کافی باشد تا اطلاعات ارزشمندی را نصیب شما کند؛ راستی یادتان نرود چه کسی به شما مشورت‌های پیش از ازدواج را داد؛ حتما ما را هم برای جشن عروسی‌تان دعوت کنید!

راه‌های نفوذ در دل مادرشوهر!

این روزها به جوانان تازه ازدواج کرده در استان خراسان رضوی، وام ازدواج داده نمی‌شود.

در همین راستا یکی از کارشناسان طنزیمی اظهارنظری به این شرح انجام داد: چرا موضوع را الکی شلوغش می‌کنید؟! مگر با این چند میلیون چه کار می‌شد کرد؟! اصلاً زندگی مشترکی که بخواهد با این چهارپنج میلیون با مشکل مواجه بشود، همان بهتر که به هم بخورد! جوانان باید بیاموزند که از همین ابتدا روی پاهای خودشان بایستند و از مادر و پدر خودشان و بانک‌ها تقاضای کمکی نداشته باشند! بعدش هم با این چند میلیون که نمی‌شود کاری کرد، اما اگر بشود این پول‌ها را روی هم گذاشت تا زیاد شود مثلاً یک چیزی تو مایه‌های 3هزار میلیارد تومان و آن موقع این پول را به یک نفر بدهیم شاید بشود با آن کاری کرد!


البته یکی دیگر از کارشناسان طنزیمی در این خصوص نظر دیگری داشت؛ وی گفت: مسئولان قصد دارند به‌این ترتیب شما را به یک ماه‌عسل اجباری بفرستند و با این شیوه فرهنگ مسافرت رفتن را نهادینه کنند! شما بروید از استان دیگری درخواست وام ازدواج دهید! به همین راحتی!

***

یکی از مسئولان گفت: قرار است دو ساعت مشاوره‌‌ قبل از ازدواج به 16‌ساعت افزایش پیدا کند، البته آن دوستانی که ازدواج کرده‌اند می‌دانند که آن دو ساعت کلاسی که این روزها به نام مشاوره قبل از ازدواج مطرح می‌شود، مشاوره نیست! در اصل یک درس یک واحدی در دانشگاه است که به‌صورت فشرده شده در 2 ساعت به افراد قبل از ازدواج تدریس می‌شود!


در همین راستا کارشناسان طنزیمی اعلام داشتند باید در کلاس‌های قبل از ازدواج درس‌هایی همچون «چگونه با 400هزار تومان از اول تا آخر ماه سرکنیم؟!»، «مادرزن چیست؟!»، «راه‌های نفوذ در دل مادر شوهر و چالش‌های موجود در این زمینه!» و ... را نیز تدریس کنند!

بعد از زلزله‌ای خفن در مشهد: به هر خانواده یک بطری آب معدنی دادیم!

زلزله شتری است که به هر شهری خواهد آمد، مخصوصاً به آن شهری که مثل مشهد، 600 سال باشد که بیشتر از 7‌ریشتر، زلزله نیامده باشد.

در همین راستا نظرات و اظهار نظرهای برخی مسئولان را بعد از زلزله خفنی که شونصد سال دیگر در مشهد خواهد آمد، بدین شرح پیش‌بینی کردیم:

اظهارنظر شماره 1: بالاخره همه رفتنی هستن، چه فرقی می‌کنه، یک روز این ورتر، یا سی چهل سال اون‌ورتر!

اظهارنظر شماره 2: پیش اومده دیگه! پیش می‌آد! همون‌طور که مطلع هستین، زلزله یک حادثه غیرمترقبه است! و چون یکهویی پیش اومد ما نیز نتونستیم جلوش رو بگیریم!

اظهارنظر شماره 3: به هر حال «زلزله» به یک امیدی به شهرها سر‌می‌زنه؛ ما‌ها که ادعای میهمان‌نوازی داریم خیلی زشته باعث بشیم«زلزله» دستِ خالی از شهرمون برگرده؛ در همین راستا تشکر می‌کنم از مسئولان قبلی که با عدم مقاوم‌سازی ساختمان‌های شهر، باعث‌شدن زلزله که بعد از مدت‌ها بهمون سر زده بود، با دست پر برگرده!

اظهارنظر شماره 4: آره! درسته! ساختمان‌ها باید مقاوم‌سازی می‌شدن! اما خب من چیکار کنم؟! تقصیر مسئولان قبلی بوده!

اظهارنظر شماره 5: دم ما گرم که این‌قدر داریم به مردم زلزله‌زده کمک می‌کنیم! تا حالا به هر خانواده یک بطری؛ اون‌هم یک‌و‌نیم لیتری(!) آب معدنی دادیم! از همین‌جا هم تضمین می‌کنم بطری‌ها آب معدنی هستند و برای رفاه حال زلزله‌زده‌ها بطری‌ها رو با آب لوله‌کشی نیترات‌دار پر‌ نکردیم! فقط مونده براشون چندتا چادر بزنیم و امکانات بهداشتی و غذا آماده کنیم که به فکرش هستیم!

ارژنگ حاتمي

علت اصلی گرانی مرغ کشف شد!؟

ارژنگ حاتمی

گرانی مرغ این روزها سرو صدای همه رو درآورده حتی مرغای بیچاره رو.

 - شنیدی گلباقالی خانم واسه پسرشون زن گرفته؟! همین روزها هم مراسم ازدواجشون هست.

* اما پسرشون که جوجه بود! هنوز دهنش بوی «دون» می داد!

- میگن مادرش ترسیده قیمت ها بالاتر بره و عروس گیرش نیاد! زودتر دست به کار شده. 

* حالا عروس کی هست؟!

- از این 4700 تومنی هاست! میگن خیلی خواستگار داشته و گلباقالی خانم اینا چند ساعت تو صف بودن تا افتخار دیدنش رو کسب کردن!

* قُد! قُد! منکه عمراً «دون بهای(!)» دخترم رو کمتر از 8000 تومن بذارم! توی مرغدونی چی میگن خب! ... راستی به نظرت اون دو نفری که دارن با چاقو به ما نزدیک میشن نیت پلیدی دارن؟!

(دیالوگ فوق بین دو مرغ صورت می گرفت که به دلیل بریدن شدن سرهایشان، این گفتگو ناتمام ماند؛ در حال حاضر آنها در قابلمه حضور دارند! اما از این گفتگو می توان نتیجه گرفت که دلیل گرانی مرغ؛ نه سودجویی برخی واسطه ها و نه گران شدن خوراک مرغ ها و نه حتی بی کفایتی برخی از مسئولان است؛ بلکه تنها و تنها مرغ به دلیل چشم و هم چشمی در میان مرغ ها گران شده است!)

***

صدا و سیما و پخش تصاویر ممنوعه!

معاون سیاسی امنیتی استانداری خراسان رضوی گفت: «تجمل گرایی، مدگرایی و مصرف زدگی؛ موانع فرهنگی حمایت از تولید ملی»

در همین راستا کارشناسان ما اعلام داشتند متهم ردیف اول در خصوص تجمل گرایی صدا و سیما می باشد؛ زیرا نه تنها در سریال هایش نشان می دهد که مردم هنگام سوار شدن بر خودرویشان کولر روشن می کنند، بلکه حتی دیده شده است که در سریال هایش صحنه های مربوط به مرغ خوردن را هم پخش می کند!

***

پُر کردن مفتی اوقات فراغت!

پر کردن اوقات فراغت یکی از معضلات اصلی زندگی بشری به شمار می آید. بشریت راه های بسیاری را برای پر کردن اوقات فراغتش امتحان کرده است که هر کدام به نوعی هزینه زا بوده است. «صف» یکی از بهترین اختراعات بشری برای به هدر دادن و پر کردن زمان های زیادی(!) به شیوه ای رایگان می باشد! متاسفانه چند سالی بود که صفی هم وجود نداشت اما به همت مسئولین دوباره این اتفاق میمون افتاد و صف ها با اقتداری بیشتری از گذشته شکل گرفتند!

***

دو سئوال فلسفی!

یک کارشناس ما با بیان اینکه چند سئوال فلسفی برایش پیش آمده گفت: «سئوال اولم این است که مگر نمی خواستیم با هدفمندی، دیگر یارانه ای به اجناس ندهیم و با دادن یارانه نقدی قال قضیه را بکنیم؟! خب پس این مرغ های 4700 تومانی دیگر چیست؟! و سئوال دومم این هست که خب چرا از همین کشورهای دور و بر که مرغ در آنجا 1000 یا نهایت 2000 تومان است مرغ وارد نمی کنیم؟! باور کنید برای معده هایمان فرقی نمی کند مرغ چه ملیتی داشته باشد!»

4 دلیل منطقی در خصوص خوب بودن وضع اقتصادی مردم!

ارژنگ حاتمی

رحیمی گفت: «وضع اقتصادی مردم خوب است!»
در همین راستا و از آنجا که آقای رحیمی معاون اول رئیس جمهور هستند و یک معاون اول همه ی صحبت هایش کارشناسی شده و دقیق است؛ ما نیز گشتیم و گشتیم تا چندتا دلیل بیاوریم تا به همگان ثابت شود که وضع اقتصادی مردم خوب است.

دلیل اول: ما در کشور گرسنه نداریم! (این جمله را هم آقای رحیمی در دیماه 90 زده بودند!) این مورد به راحتی اثبات می شود. کافی است همین امروز با خودرویتان دوری در شهر بزنید، چند نفر را می بینید که بر اثر گرسنگی در کف خیابان افتاده و در حال جان دادن باشند؟! ... چی؟! ... مردم پول ندارند گوشت و میوه و شیر بخورند؟! ... خب اینکه هر کس به چه طریقی پول در میاورد و در ماه چقدر گوشت و شیر و میوه می خورد بحث مجزایی است که در این مقاله نمی گنجد!

دلیل دوم: نگاهی به اجاره خانه بیندازید! خیلی خیلی بالاست! خب در نتیجه ما شاهد دو قشر در کشور هستیم. گروه اول که صاحبخانه ها هستند و ماهی یک عالمه پول از مستاجران می گیرند و در نتیجه هر روز مایه دارتر از دیروز می شوند ... دینگ دینگ(!) و گروه دوم نیز که مستاجرها هستند و معلوم است از وضع اقتصادی خوبی برخور دارند، اگر اینگونه نبود به جای پرداخت این اجاره خانه ها با این ارقام علمی- تخیلی(!) در وسط پارک ها چادر می زدند. آیا شما این روزها در وسط پارک ها چادر می بینید؟! خب پس وضع همه خوب است! (کلاً منطق رو حال می کنین؟!) ... چی؟! مستاجران می روند در چندجا کار می کنند تا بتوانند اجاره خانه یشان را بدهند؟! ... خب شما هم که دارید حرف ما را تایید می کنید! کسی که در چندجا کار کند مایه دار است دیگر!

دلیل سوم: نگاهی به ترافیک شهر بیندازید! حال به یاد بیاورید که قیمت خودرو چقدر گران شده، بیمه ی ماشین چندبرابر شده و بنزین هم سهمیه بندی گردیده است! اما باز هم همه لااقل یک خودرو دارند! خب معلوم است وضع اقتصادی همه خوب است اما رو نمی کنند! ... چی؟! همه خودروی قسطی گرفته اند که بعد از کار اولشان به عنوان کار دوم مسافرکشی کنند؟! ... خب ما به این حرف ها کار نداریم! آن چیزی که مشخص است این است که آنها خودرو دارند، پس مایه دارند!

دلیل چهارم: نگاهی به آمار بیکاری بیندازید! خب این همه آدم بیکار از کجا پول می آورند و شکمشان را سیر می کنند؟! چرا این همه بیکار داریم اما یک گرسنه هم نداریم؟!! خب نتیجه این است که وضع مالی همه ی مردم و حتی بیکارها خوب است و این روزها از جیب می خورند! و مطمئن هستند حالاحالاها پس اندازشان تمام نمی شود وگرنه می رفتند کار می کردند ... چی؟! کار نیست؟! ... خب پرداختن به این معضل نیز بحث مجزایی است که در این مقاله نمی گنجد!

راستی تا یادمان نرفته بگوییم که چند روز پیش نیز رییس سازمان بازرسی کل کشور گفته بود: "فشار اقتصادی امان مردم را نبریده!"؛ که همین نبریدن امان مردم، مهر تاکیدی است بر اینکه وضع اقتصادی مردم خوب است!

«پياز داغ» با آموزش طنزنويسي در راديو تهران

برنامه پياز داغ به سردبيري و تهيه كنندگي حسين حسن تبار اميري هر هفته ساعت 11 تا 12 صبح با آموزش طنزنويسي را راديو تهران پخش مي شود.
حسين حسن تبار اميري سردبير و تهيه كننده اين برنامه در گفتگو با خبرنگار حوزه راديو و تلويزيون باشگاه خبرنگاران گفت: برنامه پياز داغ كاري از گروه نيمروزي راديو تهران است كه هر جمعه از ساعت 11 صبح به مدت يك ساعت با رويكرد تفريحي - آموزشي روي آنتن مي رود.

وي اظهار داشت: در اين برنامه با تازه ترين كتاب هاي طنز در زمينه هاي ادبي نمايشي و ارائه طنزهاي قابل توجه در هفته خواهيم پرداخت و مروري بر نوشتاري طنز خواهيم داشت.

وي بيان كرد: در پياز داغ رويدادهاي طنز هفته را مرور و مورد بررسي قرار مي‌دهيم و اين بخش بهترين طنز نوشته ها جمع و بازخواني مي شود.

تبار اميري افزود: اين برنامه نگاهي به طنز مكتوب و طنزنويسان برجسته و مطبوعات ايران و جهان دارد در بخش پياز داغ در دنياي مجازي هر هفته يك سايت و وبلاگ طنز را معرفي و به بازخواني طنز نوشته ها مي‌پردازيم و بخش كارگاه آموزشي طنزنويسي به ‌آموزش طنزنويسي مكتوب راديويي اختصاص يافته است.

همچنين دكتر امير الهامي مجري و كارشناس، ارژنگ حاتمي و علي زراندوز كارشناس و طنزنويس برنامه همراه شنوندگان خواهد بود.

تب کریمه کنگو وخودانصرافی از دريافت یارانه‌ها!

ارژنگ حاتمی

تشکر می‌کنیم از تب کریمه کنگو که برای ما اقشار آسیب‌پذیر کم‌خطر و تقریباً مختص مایه‌داران است! در همین راستا و برای شناسایی هر چه بهتر و دقیق‌تر مایه‌داران، پیشنهاد می‌شود اعلام ‌شود که در فلان مکان واکسن این بیماری زده می‌شود و هر شهروندی که برای زدن واکسن به آنجا رفت‌، سریع به دلیل مایه‌دار بودن یارانه‌اش را خودانصرافی(!) بدهند! واضح و مبرهن است كه کسی از تب کریمه کنگو می‌ترسد که سر و کارش با گوشت قرمز است، نه ما قشر آسیب‌پذیری که سال به سال این عنصر گران‌قدر را نمی‌بینیم!

اگر در این روزها قصد داريد ميهماني را كه با او رودربايستي داريد، براي ناهار یا شام به منزلتان دعوت کنید، فرصت را از دست ندهید! سریع او را به منزل دعوت کنید و هنگام ناهار جلویش نیمرو بگذارید و بعد هم بگویید‌: کلاً به گوشت‌های این دوره و زمونه اعتمادی نیست و تا می‌توانید از بیماری‌های تب کریمه کنگو، آنفلوانزای خوکی و جنون گاوی برایش بگویید که کلاً اشتهایش را از دست بدهد و همان دو لقمه نیمرو را هم نتواند بخورد!

در پایان یکی از آگاهان با تشکر از دولت گفت: «گرانی‌های چند ماه اخیر، در راستای حفظ سلامت و جان شهروندان بوده‌. دولت آگاهانه قیمت گوشت قرمز را افزايش داده است تا مردم در صورت همه‌گیر شدن چنین بیماری‌هایی در خطر نباشند!»

مو باهات شوخی کردُم حداد!

1

2

3

4

ارژنگ حاتمی

منتشر شده در قدس آنلاین

اندر فواید حضور 3 بیمار در مطب دکتر

آمپول من برای تو قرص جوشان تو برای من!

در ستون «صدای شما»ی دیروز شهرآرا، یکی از شهروندان پیامکی بدین شرح فرستاده بود: «آیا صحیح است که بیمارستان فارابی، سه بیمار را همزمان می‌فرستد داخل مطب پزشک. این ضایع‌شدن حقوق بیمار نیست؟!»؛ در همین راستا کارشناسان طنزیمی به بیان دیدگاه‌های خودشان پرداختند و از فواید حضور سه بیمار به‌صورت همزمان در مطب دکتر گفتند:

فایده اول: همگان می‌دانند، وقت طلاست. با حضور سه بیمار در مطب، وقت بیماران کمتر تلف شده و زودتر نوبتشان می‌شود و بدین ترتیب زودتر کارشان در بیمارستان تمام شده و می‌توانند از وقت خود بهتر استفاده کنند!
توضیح ضروری: درست است که این طوری دکترها هم سه برابر بیشتر مریض ویزیت می‌کنند و پول بیشتری در می‌آورند، اما مطمئن باشید هدف از حضور چند مریض باهم در مطب اصلاً درآمد بیشتر برای دکترها و بیمارستان نیست و فقط آن‌ها به فکر وقت با ارزش بیمارانشان هستند!

فایده دوم: قبل‌تر‌ها دکتر، محرم دردها و مشکلات انسان بود. مثلاً مشکلی داشتی که نمی‌توانستی به کسی بگویی یا هر مسئله دیگر را، با آرامش خاطر برای دکتر شرح می‌دادی، اما با حضور سه بیمار در مطب، این محرم‌ها سه برابر شده و شما افراد بیشتری برای درددل کردن دارید!

فایده سوم: حضور در مطب برای شما یک کلاس آموزشی در مورد بیماری‌های مختلف خواهد بود. باقی بیماران در حضور شما از مشکلات و دردهایشان می‌گویند و شما نظر دکتر را می‌شنوید. بدین ترتیب بعد از چند سالی برای خودتان دکتری تجربی می‌شوید!

فایده چهارم: دکتر، مشکلات سه بیمار را می‌شنود و بعد داروها را می‌نویسد. بدین ترتیب این شانس برای شما وجود دارد که دکتر اشتباهاً آمپول شما را برای بیمار دیگر و قرص‌جوشان بیمار دیگر را برای شما بنویسد! چی از این بهتر؟!


ارژنگ حاتمی

چاپ شده در شهرآرا

پایانِ پنجم!

ارژنگ حاتمی

فرشاد آیدا را دعوت به یک کافی شاپ کرد ...

 

پایان اول: پایان پنجم

فرشاد به آیدا نگاه کرد و گفت: من دیگه مطمئن هستم، می خوام باهات ازدواج کنم، فردا میام خواستگاریت.

در همین لحظه صدای وزیدن باد به گوش رسید، شمع خاموش شد، آیدا سفیدی چشمانش محو و کل چشمانش سیاه شد.

فرشاد با تعجب پرسید: لنز زدی آیدا؟! چرا یکهو چشمات اینطوری شد؟!

آیدا سری به حالت تاسف تکان داد و گفت: IQ! من که روبروت نشستم چطوری یه دفعه لنز زدم؟! یعنی الان متوجه نشدی من یه روح پلید هستم و آیدا نیستم؟!

فرشاد: خب؟!

آیدا: خب تو الان باید جیغ بکشی و فرار کنی!

فرشاد: چرا؟!

آیدا: خب من روحم دیگه، باید از من بترسی.

فرشاد: برو بینیم بابا! من از اجاره خونه و هزینه های زندگی مشترک نترسیدم و خواستم ازدواج کنم، حالا بیام از تو بترسم؟! برو بینیم باد بیاد! این شمع رو هم که خاموش کردی روشنش کن.

آیدا وقتی دید که دیگر کسی از او نمی ترسد ضایع شد و به همان جایی برگشت که از آنجا آمده بود و دیگر سعی نکرد انسانی را بترساند!

***

پایان دوم:

فرشاد به دقت در حال نگاه کردن آیدا بود و سپس آینه ای از داخل کیفش برداشت و به خودش نگاه کرد.

فرشاد: ما خیلی شبیه هم هستیم.

آیدا: کجا شبیه هم هستیم؟! من اگه شبیه تو بودم خودکشی می کردم.

فرشاد: من عکس های قدیمی تو رو پیدا کردم، تو ده دوازده بار روی خودت عمل جراحی به اصطلاح زیبایی(!) انجام دادی.

فرشاد عکسی را از توی کیفش در آورد، عکس خیلی شبیه خودش بود و یا به عبارت بهتر عکس یه جورایی دقیقا تصویر ِخودش بود که یک روسری سرش داشت!

فرشاد: این عکسه قدیمیه تویه.

آیدا: خب زشت بودم، جرم که نکردم عمل زیبایی انجام دادم.

فرشاد: فکر نمی کنی من و تو بیش از حد به هم شبیه بودیم؟!

آیدا: راست می گی، چرا به ذهن خودم نرسیده بود.

فرشاد: راستی فامیل تو چیه؟!

آیدا: «خوبی»

فرشاد: آره خوبم، میگم فامیلت چیه؟!

آیدا: «خوبی»، فامیلم خوبیه!

فرشاد: تو خواهر گم شده ی من هستی، خیلی خوشحالم پیدات کردم.

آیدا: خیلی خوشحالم داداش! اما پدر و مادرمون چرا ما رو از هم جدا کردن؟!

فرشاد: ما دو قلو بودیم و زمان تولدمون طرح هدفمندی یارانه ها اجرا شد، مامان بابامون ترسیدن نتونن شکم هر دومون رو سیر کنن و هر کدوممون رو دادن به یه خانواده!

آیدا: برادر ...

فرشاد و آیدا متوجه شدند خواهر و برادر هم هستند و سپس تصمیم گرفتند به کمک همدیگر مادر و پدر واقعی شان را پیدا کنند اما آیدا به دلیل عوارض ناشی از جراحی های زیبایی از دیار فانی به مقصد دیار باقی راهی سفر شد!

***

پایان سوم:

فرشاد نگاهی به آیدا کرد و در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: آیدا، من خیلی دوسِت دارم، اما ما نمی تونیم ازدواج کنیم.

آیدا: چرا؟!

فرشاد: آخه من نه خونه دارم، نه ماشین و نه حتی شغل.

آیدا: اشکالی نداره، اینا از نظر من مهم نیست. اگه هر جوونی بخواد همه ی اینا رو با هم داشته باشه و بعدش ازدواج کنه که سن ازدواج 120 سال از اینی که هست بالاتر می ره!

فرشاد: من حتی سربازی هم نرفتم، فقط یه لیسانس دارم که فکر نکنم به دردی بخوره.

آیدا: لیسانس هم نداشتی زنت می شدم.

فرشاد: بابام هم مایه دار نیست.

آیدا: این حرف ها رو ول کن، من دوسِت دارم فرشاد، می خوام زنت بشم، مهریه ام هم یه شاخه گل از توی همین پارک سرکوچه!

فرشاد: تو سرت به جایی خورده آیدا؟! دارم خواب می بینم یا اینکه پایان این داستان خفن علمی-تخیلیه!!

آیدا: آره! تخیلیه! راستش من از کره ی مریخ اومدم! اونجا با بحران کمبود شوهر روبرو شدیم!

فرشاد و آیدا با همدیگر ازدواج کردند و بعد از مدتی از یکدیگر طلاق گرفتند! البته علت طلاق مسائل مالی و اینطور چیزا نبود، اصولا این دوتا از نظر فرهنگی بهم نمی خوردن! خودتون تصور کنین، یک مریخی با یک زمینی!!

***

پایان چهارم:

آیدا اصلا آرایش نکرده و مدل موهای فرشاد نیز معمولی بود..

فرشاد: آیدا، من به این نتیجه رسیدم دوستیه من و تو از همون اول اشتباه بود، ما نباید بدون اطلاع خانواده هامون با هم آشنا می شدیم.

آیدا: آره، منم یه دفعه به همین نتیجه رسیدم. پدر و مادرهای ما خیر و صلاح ما رو می خوان، ما باید به حرف هاشون گوش بدیم.

روی آیدا و فرشاد آب به صورت باران (قطره قطره) ریخته می شود.

آیدا: چه بارونی میاد، چه رمانتیک! باورت می شه؟ حتی توی کافی شاپ داره بارون میاد.

فرشاد: تابلو نکن! این بارون نیست، بالای سرت رو نگا، شلنگ آبه، آب بستن به طرح!

آیدا: طرح؟!

فرشاد: اوهوم، گویا ارژنگ تصمیم گرفت داستانش رو تبدیل به یک طرح تلویزیونی کنه و بهمین خاطر سعی کرده داستانش پر بشه از پیام های اخلاقی!

فرشاد با خانواده اش به خواستگاری آیدا رفت و این دو کبوتر عاشق به سلامتی با یکدیگر ازدواج کردند.

***

پایان پنجم:

آیدا: ده دقیقه است خیره شدی به من؟! چیزی می خوای بهم بگی؟!

فرشاد: راستش ...

آیدا: راستش چی؟!

فرشاد: می خوام بهت پیشنهاد ازدواج بدم، اما نمی دونم از چه کلماتی استفاده کنم که حتما این داستان توی یک جشنواره ی داستان نویسی برنده بشه!

آیدا لبخندی زد و گفت: هر چی می خوای بگو، کلا داوریه جشنواره ها سلیقه ایه، داورها از قیافه ی نویسنده ی داستان خوششون بیاد داستان برنده می شه، اگه هم خوششون نیاد که هیچی، هیچ ربطی هم به این دیالوگ نداره ...

نویسنده ی داستان تا متوجه شد برای برنده شدن داستانش داشتن تیپ مناسب در اولویت است سریع به آرایشگاه مراجعه کرد و کلا بیخیال رسالت فرهنگی و فرشاد و آیدا و به اتمام رساندن داستان شد. او پایان پنجمش را نیمه تمام گذاشت ... و در حال حاضر آیدا و فرشاد دور همان میز، در همان کافی شاپ، بدون هدف نشسته اند ...

منتشر شده در سایت لوح

اندر حکایت یک کشف تاریخی؛ بیمه خبرنگاران 20 ساله نیست!

بعد از چند سال کار مطبوعاتی، مدارک لازم را برای ارشاد می فرستم و بعد از چند ماهی معرفینامه «صندوق حمایت از نویسندگان و روزنامه‌نگاران» به دستم می‌رسد. هرچند کار مطبوعاتی سخت است و مشکلات بسیاری برای یک روزنامه نگار وجود دارد، اما همین که می‌دانم قانونی تصویب شده و خبرنگاری جزو مشاغل سخت و زیان‌آور محسوب می‌شود و بعد از 20سال می‌توانم بازنشسته شوم، تسکینی است بر این موضوع.
خوشحال و خندان به بیمه شعبه 3 مشهد مراجعه می‌کنم و مدارک را تحویل می‌دهم. هنگامی که کارمند مربوطه می‌خواهد حرفه‌ام را وارد سیستم کند، عنوان «نویسنده» را در سیستم وارد می‌کند. به‌طور خیلی اتفاقی این موضوع را می‌بینم و به ایشان تذکر می‌دهم که «بنده روزنامه‌نگار هستم و در معرفی نامه‌ای که روزنامه برای اداره ارشاد فرستاده «خبرنگار» معرفی شده‌ام؛ نه نویسنده!»؛ اما ایشان می‌گوید كه همه این مشاغل زیرگروه «نویسندگي» محسوب می‌شود و ما برای همه عنوان نویسنده را به كار مي‌بريم و فرقی نمی‌کند كه شما نویسنده کتاب باشی یا روزنامه‌نگار! کمی تعجب می‌کنم و به ایشان می‌گویم: «نویسنده و خبرنگار خیلی فرق می‌کند! خبرنگاری جزو مشاغل سخت محسوب می‌شود و بیمه‌اش 20ساله است!». با تعجب نگاهم می‌کند و با خنده می‌گوید: «خیر! شما برای بازنشسته شدن بايد دو شرط را داشته باشید؛ هم حداقل 20سال حق بیمه رد کرده باشید و هم اینکه حداقل سنتان 60 سال باشد!». باز هم برای ایشان توضیح می‌دهم که در سایت‌ها، روزنامه‌ها و از قول مسئولان هزاران بار خوانده‌ام که خبرنگاران 20ساله بازنشسته می‌شوند. اما ایشان می‌گوید كه خیر، این‌گونه نیست!
احتمال می دهم کارمند مربوطه اطلاعاتش کافی نباشد وگرنه محال است این‌گونه باشد. چون چند روز پیش در دفتر روزنامه شهرآرا همه دوستان می‌گفتند كه خبرنگاری شغل سخت و زیان‌آور است و بیمه آن 20ساله مي‌باشد.
پیش مسئول دیگری در این شعبه می‌روم. ایشان آب پاکی را روی دستم می‌ریزد و می‌گوید: «شما بیمه حرف و مشاغل آزاد هستید و در بیمه حرف و مشاغل آزاد، اصلاً مشاغل سخت و زیان‌آور نداریم! و در هیچ حالتی بیمه حرف و مشاغل آزاد 20ساله نخواهد شد. حتی اگر خبرنگار باشی؛ چون خودت، خودت را بیمه می‌کنی! در صورتي كه روزنامه تو را به عنوان خبرنگار بیمه می‌کرد، خبرنگاری‌ات سخت و زیان‌آور محسوب می‌شد و بیمه‌ات 20 ساله می‌شد!» باز هم قانع نمی‌شوم. با خودم می‌گویم محال است که هم من و هم تمام دوستان روزنامه‌نگارم و حتی مسئولان اداره ارشاد اشتباه کنند. همه آن‌ها می‌گفتند بیمه خبرنگاران 20 ساله است. حتی اگر خودت، خودت را (با استفاده از نامه صندوق حمایت از نویسندگان و روزنامه‌نگاران) بیمه کنی!
به شعبه یک تامین اجتماعی می‌روم و در آنجا نیز سئوالم را تکرار می‌کنم. پاسخ‌ها دقیقاً همان‌هايي است که در شعبه 3 شنیدم. دیگر مطمئن می‌شوم كه نه تنها من، بلکه همه روزنامه‌نگاران کشور و حتی تمام افرادی که در ارشاد خدمت می‌کنند، در اشتباه هستند. اشتباهی که آثار آن نه امروز، بلکه هفده هجده سال دیگر معلوم می‌شود.
حتی به اداره ارشاد مشهد هم سر می‌زنم. مسئول مربوطه تعجب می‌کند و از من به خاطر پیگیری‌هایم تشکر می‌کند.
نمی‌دانم از این کشف تلخ ناراحت باشم یا خوشحال باشم که به این کشف تاریخی رسیده‌ام. موضوعی که شاید تا هفده هجده سال بعد و درخواست نخستين روزنامه‌نگار برای بازنشسته شدن، هیچکس از آن مطلع نمی‌شد!
دلم راضی نمی‌شود آسایش خاطر برخی از دوستان روزنامه‌نگارم را بر هم بزنم. بندگان خدا با خیال خوش رفته‌اند و خودشان را بیمه کرده‌اند و فکر می‌کنند 20 سال دیگر (در حدود 45 تا 50 سالگی) بازنشسته می‌شوند. اما نمی‌دانند که 20 سال دیگر وقتی به بیمه مراجعه کنند تا خودشان را بازنشسته کنند، به آن‌ها گفته خواهد شد که بروند و وقتی 60ساله شدند، بیایند!
به چند تن از دوستان روزنامه‌نگار قضیه را می‌گویم. در ابتدا باور نمی‌کنند و می‌گویند که من اشتباه می‌کنم. اما بیشتر که برای‌شان توضیح می‌دهم، متوجه می‌شوند شغلی که همه مسئولان به سخت و زیان بار بودنش اعتراف دارند و حتی در اين باره قانون هم تصویب شده، از طرف بیمه شغل سخت و زیان‌آور محسوب نمی‌شود.
دوستان در روزنامه قول پیگیری می‌دهند و من اميدوارم بتوانند با پیگیری این موضوع و حل کردن آن، خدمتی بزرگ به تمام روزنامه‌نگاران میهن عزیزمان انجام دهند.
ارژنگ حاتمي

چاپ شده در روزنامه شهرآرا

المیراجون! همون سی دی رو بذار ...

بعضی‌ها هم توقعاتی دارندها! به ما گفته‌اند در مورد تفاوت‌های خوابگاه‌های دختران و پسران بنویس! خب! بنده از کجا می‌دانم در خوابگاه‌های دخترانه چه خبر است؟! من حتی نمی‌دانم در خوابگاه‌های پسرانه چه می‌گذرد! در همین راستا و قبل از خواندن این متن به تمام دوستان (هم دختر و هم پسر) اعلام می‌دارم این نوشته حاصل تخیل بنده بوده و هیچ ارزش دیگری ندارد! شما می‌توانید با ارسال کامنت‌هایتان ما را متوجه کنید که آیا در مورد خوابگاه‌های پسران و دختران ... ببخشید یادم رفته بود خانم‌ها مقدمند! تصحیح می‌کنم می‌توانید با ارسال کامنت‌هایتان ما را متوجه کنید که خوابگاه‌های دختران و پسران همین طور هست یا خیر!
اندر تفاوت‌های خوابگاه‌های دخترانه و پسرانه

تفریحات در خوابگاه پسرانه:
- بچه‌ها امروز نوبت کیه قلیون رو چاق کنه؟! ... اِ [...] خوردی! من نیم ساعت پیش قلیون رو چاق کردم!
* بچه ها به نظرتون یکم در مصرف قلیون زیاده روی نمی‌کنیم؟!
+ به نظرم همین طوره! من چشام خیلی ضعیف شده؛ اصلاً شماها رو خوب نمی‌بینم!
- سوسول بازی در نیار بچه! چشات ضعیف نشده! چون اتاق پر دوده هیچی نمی‌بینی! یکی پاشه بره اون پنجره رو باز کنه!

تفریحات در خوابگاه دخترانه:

- المیراجون! همون سی دی رو بذار... (خواننده گرامی! دسترسی به ادامه متن امکان پذیر نمی‌باشد!)

***

انجام تکالیف درسی در خوابگاه دخترانه:
- لوس نشو المیرا! استاد گفته هر کس تمرین‌های خودش رو خودش حل کنه. تو هم مثل بقیه بچه‌ها خودت برو تمرینت رو حل کن. استاد اگه بفهمه از روی هم نوشتیم یا حتی اگه یک ذره جواب‌هامون شبیه هم باشه و شک کنه نمرمون رو کم میده!

انجام تکالیف درسی در خوابگاه پسرانه:

- اوه! بچه‌ها! ساعت سه نصفه شبه! یادمون رفته بود فردا ساعت هشت کلاس ریاضی داریم.
* بی‌خیال! ساعت نه و ربع می‌ریم حاضری می‌زنیم!
- اوه! یه چیز دیگه هم یادم اومد! استاد بهمون تمرین هم داده بود.
* خب حالا که اینطور شد پنج دقیقه زودتر می‌ریم دانشگاه از المیرا جواب تمرین‌ها رو می‌گیرم همه کپ بزنیم از روش!



ترس‌ها در خوابگاه پسرانه:
- بچه‌ها؛ به نظرتون نیما که الآن شصت و سه ساعته خوابه زنده است یا مُرده؟! طبیعیه این همه خوابیده؟!
* اِ یک وقت بیدارش نکنی‌ها! اعصاب نداره! تو این چند روزه خیلی زحمت کشید. هیچ می‌دونی چند تا جام قهرمانی گرفت؟! بیچاره یک هفته شبانه‌روزی داشت با پلی‌استیشن فیفا بازی می‌کرد.

ترس در خوابگاه دخترانه:

- سوسک! بچه‌ها سوسک! به جون خودم سوسک دیدم!
* اوهوی! چه غلطی می‌خوای بکنی؟! نزنی‌ها! سوسک خوبیه! می‌شناسیمش! جوجه ترم اولی! از این سوسول بازی‌ها در بیاری توی کیفت موش می‌اندازم‌ها!

***

شادی ها در خوابگاه دخترانه:
- بچه‌ها! بالاخره امروز بهم پیشنهاد ازدواج داد؛ خیلی خوشحالم مرد آرزوهام رو پیدا کردم.

شادی در خوابگاه پسرانه:
- دیدین گفتم زدن مخ این یکی هم کاری نداره؟! بهش پیشنهاد ازدواج دادم، IQ هم باور کرد.
* یه وقت المیرا نفهمه به اون هم پیشنهاد ازدواج دادی.
- المیرا کیه؟! ... آهان! خوب شد گفتی! حواسم هست!
 
منشر شده در سایت دخت ایران

دروغی به نام خشونت علیه زنان؛

و یا «دم پدران غارنشین ما گرم!»

 ارژنگ حاتمی

همیشه حق مردان خورده می شود؛ متاسفانه این روزها زنان در تمام عرصه ها حضور دارند؛ وای که این روزها حتی وارد روزنامه ها هم شده اند و از این طریق سعی دارند نه تنها به خشونتشان علیه مردان را ادامه دهند بلکه با وارونه نشان دادن واقعیت ها مظلوم نمایی هم می کنند!

در همین راستا و در راستای احقاق حقوق مردان سعی داریم به قسمتی از حقایقی اشاره کنیم که تا به حال به آن توجه نشده است.

دروغی به نام خشونت در خانه:

برهمگان واضح و مبرهن است که این روزها خشونت در خانه وجود دارد؛ اما نه برای زنان، بلکه برای مردان! مردانی که دیگر نه نشانی از سبیل های کلفتشان مانده است و نه حتی اجازه دارند در مکان های عمومی و حتی اتاق منزلشان قلیان بکشند. مرد بدون سبیل و قلیان هم که به مانند شیری بدون یال و اشکم می باشد که به درد لای جرز هم نمی خورد!

متاسفانه این روزها در خانواده ها با پدیده ی زشت و موهوم "زی ذی" مواجهیم؛ مردانی که آبروی مردانگی را برده اند. آنها حتی ظرف می شورند و پوشک بچه عوض می کنند.

مرد هم مردهای قدیم! یادش بخیر اجداد ما که در غارها زندگی می کردند هر روز اگر با چوب زن هایشان را دوبار کتک نمی زدند خوابشان نمی برد. حتی شنیده ام هر زنی هم که غرغر زیادی می کرد او را می انداختند جلوی دایناسورها تا درس عبرتی باشد برای دیگران زنان!

دروغی به نام خشونت دولت ها:

آن زنانی که می گویند خواستار حق و حقوق مساوی با مردان هستند آیا از این درخواست خودشان کاملاً مطمئن هستند؟! اگر اینطور است ما مردان هم مشکلی نداریم! ما هم حق و حقوق برابر می خواهیم! یعنی خانم ها هم بایستی به ما مردها خرجی بدهند و برایمان مهریه در نظر بگیرند تا هر وقت گفتند بالای لبمان سبیل است(!) و یا غذایشان شور یا بی نمک بود زودی برویم از دستشان شکایت کنیم!

با مساوی شدن حق و حقوق زن و مرد؛ هر چند وقت یکبار به خانم هایمان می گوییم پول بدهند برویم دماغ و باقی جاهای بدنمان را عمل کنیم. خوبه اینطوری؟! هان؟!

دروغی به نام خشونت در اجتماع:

خیلی هم دلتون بخواد؛ مردها در راستای بالا بردن اعتماد به نفس شما وقتی در خیابان راه می روید به شما حرف هایی می زنند و زیبایی های شما را مورد ستایش قرار می دهند؛ بعد شما به جای تشکر و قدردانی از ما مردان اسم آن را خشونت می گذارید؟! مثلاً یک نفر به شما بگوید: «خانم خوشگله؛ ساعت چنده؟!»؛ اسم این شد خشونت؟! خب اگه اینطوره شما هم از این خشونت ها در مورد ما مردها اعمال کنید! مثلاً در خیابان به ما بگویید: «ایول چه سبیلایی داری آقاهه!»

یا مثلاً اگر یک خانم در گوشه  ی خیابان ایستاده باشد و یک نفر بخواهد کار خیر انجام دهد و او را مجاناً به مقصد برساند و شیشه ی خودرویش را پایین بکشد و به او بگوید: «برسونمت جیگر!»؛ اسم این شد خشونت؟!

آهای خانم ها! اسم این اعمال خشونت نیست، تبعیض است و خیانتی است که ما مردان در حق خودمان انجام می دهیم! اصلاً از این به بعد دیگر سوارتان نمی کنیم، با همان اتوبوس این ور و آن ور بروید!

دروغی به نام خشونت فرهنگی:

میگن برخی چیزها توی جامعه ها هست که معنی اش میشه خشونت فرهنگی علیه زنان! به عنوان مثال یه نفر گفت مثلاً اینکه کسی به خواستگاری زنان بیوه نمیره اسمش شده خشونت فرهنگی! خب دلیل اینکه مردها کمتر می رن خواستگاری زن های بیوه اون چیزی که شما فکر می کنین نیست(!) باور کنین!! فقط ما مردها می خوایم این شانس رو به باقی دختر خانم های مجرد هم بدیم که موهبت شوهر داشتن رو تجربه کنن! بالاخره صف نون هم نوبتی هست دیگه! از همین جا هم از طرف تمام مردها قول می دیم وقتی دیگه دختر مجردی توی دنیا وجود نداشت، دور دوم رو شروع بشه و مردها به خواستگاری زنان بیوه هم برن!در حقیقت خشونت فرهنگی اینه که اگه یک مرد 10تا بچه ی قد و نیم قد داشته باشه و کار درست و حسابی هم نداشته باشه و شیش تا زنش رو هم طلاق داده باشه و شیشه ای هم باشه، اون موقع کسی حاضر نمیشه زنش بشه! اصلاً اسم این کار اگه خشونت فرهنگی علیه مردان نیست، پس چیست؟! 

* اینها همه گوشه ای از ظلم ها و خشونت هایی بود که این روزها علیه مردان در جهان رخ می دهد. در این مقاله حتی به عذاب مادرزن هم اشاره ای نکردیم که آن موضوع خودش مطلبی جداگانه را می طلبد!

وقتی شاخ روی سرمان می‌روید!

ارژنگ حاتمی
 
بعد از خواندن صحبت‌های رئيس شوراهاي اسلامي كار خراسان رضوي، در خصوص شگردهای جدید برخی کارفرمایان برای کاهش حقوق کارگران احساس سوزش خاصی در سرمان می‌کنیم. ابتدا نگران می‌شویم نکند اتفاق بدی برای کله‌مان افتاده باشد، اما بعد از اینکه جلوی آینه می‌رویم مشاهده می‌کنیم چیز خاصی نیست، فقط در نتیجه تعجب از شنيدن چنین خبری دوعدد شاخ بر روی سرمان روییده است! این روزها روییدن شاخ بر روی سر، بعد از شنیدن برخی اخبار طبیعی است!

گویا برخی کارفرمایان قبل از شروع کار برگه‌ای سفید امضا از کارگر می‌گیرند تا هر زمان از تیپ کارگر مربوطه خوششان نیامد، در آن برگه بنویسند که کارگر مذکور تمام حق و حقوقش را گرفته است و سپس اخراجش کنند! برخی نیز به اسم خودشان عابربانکی برای کارگر می‌گیرند و حقوق کارگر را در آن حساب مي‌ريزند و عابربانک را به کارگر می‌دهند؛ هر وقت هم کارگر به کارفرما گفت بالای چشمش ابرو ست، او را اخراج مي‌كنند و پول‌های کارگر را که در اصل در حساب خودشان است، بالا می‌کشند!
 
در همین راستا به این دسته از کارفرمایان توصیه می‌شود بی‌خیال اشتغال‌زایی و این طور چیزها شوند، چرا كه هر کسی را بهر کاری ساخته‌اند!
 
بعد از چندین سال کار مطبوعاتی و با گرفتن معرفینامه «صندوق اعتباری حمایت از نویسندگان و روزنامه‌نگاران» به اداره تامین اجتماعی شعبه 3 مشهد مراجعه می‌کنم. هر چند در معرفینامه حرفه‌ام مطبوعات ذکر شده و روزنامه مرا خبرنگار معرفی کرده است، اما این شعبه نامم را به عنوان «نویسنده» در سیستمش به ثبت می‌رساند و هر چه می‌گویم كه «خبرنگار» هستم، می‌گوید: فرقی نمی‌کند. می‌گویم: فرق می‌کند. خبرنگاری جزو مشاغل سخت محسوب می‌شود و بیمه‌اش 20ساله است. می‌خندد و می‌گوید: وقتی بیمه حرف و مشاغل آزاد هستی و خودت، خودت را بیمه می‌کنی بیمه‌ات 30ساله است و در هیچ حالتی مشاغل آزاد، جزو مشاغل سخت محسوب نمی‌شوند؛ حتی اگر خبرنگار باشی!»

سوزش دیگری بر روی سرمان حس می‌کنیم و باز هم دو عدد شاخ دیگر روی سرمان می‌روید! به یاد می‌آوریم وعده و وعیدهای مسئولان فرهنگی را... کارگران محترم! ما که خبرنگار و مطبوعاتی هستیم، این ‌چنین حقمان ضایع می‌شود. شما که تریبونی ندارید، جای خود دارید!
 
چاپ شده در روزنامه شهرآرا 9/9/90

املت به عنوان شام عروسی؟!

ارژنگ حاتمی

در راستای 1800تومانی شدن گوجه‌فرنگی، یکی از کارشناسان طنزیمی ضمن هشدار به شهروندان گفت: «قیمت گوجه از این بالاتر نمي‌رود و شهروندان برای پس‌انداز پول‌هایشان به گوجه رو نیاورند ».

این کارشناس طنزیمي ‌با بیان اینکه خودش چندی پیش یک عالمه پول در سرمایه‌گذاری در تخم‌مرغ از دست داد، گفت: «مشاهده کردم قیمت تخم‌مرغ مدام بالا مي‌رود، خودرویم را فروختم و با پولش یک عالمه تخم‌مرغ خریدم، اما نه‌تنها قیمت تخم‌مرغ بالا نرفت، بلکه همه تخم‌مرغ‌ها تبدیل به جوجه شدند و این روزها هر چقدر حقوق مي‌گیرم، باید آب و دون بخرم تا بتونم شکم این جوجه‌ها رو سیر کنم!»

این کارشناس طنزیمي ‌پیشنهاد داد، از این پس به جای سکه طلا، از گوجه‌فرنگی به عنوان مهریه استفاده شود. وی گفت: «اینطوری عروس‌خانم این شانس را خواهد داشت که در طول زندگی مشترک و به بهانه گرفتن بخشی از مهریه‌اش، غذاهای گرانقیمت و خوشمزه‌ای همچون املت بخورد.»

این کارشناس همچنین از زوج‌های جوان خواست، زندگی مشترک خود را با خرج کردن‌های زیاد و زیر بار قسط رفتن شروع نکنند. وی گفت: «همین جوجه‌کباب و کوبیده مگه چشه؟! چرا مي‌خواین به عنوان شام عروسی املت بدین به مهمون‌ها؟! چرا اینقدر خرج‌های الکی مي‌کنین؟!»

چاپ شده در روزنامه شهرآرا  ۲/۹/۹۰

بنزینت نبود؟! گازوئیلت نبود؟! مدیرعامل پرسپولیس شدنت چی بود؟!

ارژنگ حاتمی

آقای نکونام! اخیراً در خصوص قضیه ی شیث و نصرتی گفته اید: "با کسانی که حق ملت را خوردند اینقدر قاطع برخورد کردید؟!"؛ گویا شما اصلاً اخبار را دنبال نمی کنید؟! مگر نمی دانید آنقدر با خاوری قاطع برخورد کردیم که از ترسش به کانادا فرار کرد و حتی جرئت نمی کند به کشور باز گردد؟!

نکونام همچنین گفت: "نصرتی نمی تواند برود سیگار بفروشد! "؛ خب! منهم نمی توانم بروم سیگار بفروشم! یعنی اگه یک نفر نتونه بره سیگار بفروشه دیگه مجاز هست که [...]!

آقای رویانیان! قبلاً که به شما هشدار داده بودیم ورزش حساب و کتاب ندارد! یکی دیگر یک عملی انجام می دهد آنوقت شما باید پاسخگو باشید! فکرش را بکن! همین عادل فردوسی پوری که تا دیروز منتظر بود کی کارت سوختش شارژ می شود و از ترس سوختن کارت سوختش به شما نمی گفت بالای چشمتان ابروست این روزها به شما هم گیر می دهد! آخه رویانیان؛ بنزینت نبود؟! گازوئیلت نبود؟! دیگه مدیرعامل پرسپولیس شدنت چی بود؟! هان؟!

آقای کریمی! شما گفتید: "کسانی که تخصص ندارند درباره اشتباه شیث و نصرتی نظر می دهند!"؛ ببخشید! الآن ما باید در مورد چه چیزی تخصص داشته باشیم که بتونیم درباره ی اون حرکت اظهار نظر کنیم؟! یعنی اون حرکت اونقدر حرکت پیچیده بود که برای اظهار نظر در موردش بایستی تخصص های لازم رو داشت؟! عجب!

آقای استیلی! شما گفتید: "نمی توانم هم حواشی داخل زمین را جمع کنم و هم داخل باشگاه را!"؛ خب اینا رو خودمون هم می دونیم! یک حرف جدیدتر می زدید!

آهان! استیلی همچنین گفته است: "برای ماندن فرصت نخواستم."؛ واقعاً؟! عجب! خب چرا؟! حیف نیست با این همه نتایج خوب و با این همه محبوبیت، توی پرسپولیس نمونی؟! شما تنها مربی پرسپولیس هستی که در زمان مربی گری اش 2تا از بازیکن های این تیم شهرت جهانی پیدا کردند و هنرنمایی هایشان در سایت های معتبر خبری گذاشته شد!! حالا می خوای بری؟! کجا با این عجله!! بودی حالا!!

آقای مهدوی کیا! شما گفتید: "موضوع شیث و نصرتی جنبه آموزشی ندارد!"؛ ای بابا! باز اگه پـ نـ پـ بنویسیم هوارتا کامنت میاد که "پـ نـ پـ"  خز شده!!

آقای وزیر ورزش! گفتید: "در حال ارزیابی این اتفاق هستم!"؛ آخه آقای وزیر؛ حیف وقت شما نیست که چنین موردهای چیپی رو ارزیابی کنین؟! همه چیز کاملاً واضح و مبرهن هست، مگه هواپیما سقوط کرده که دارین ارزیابی می کنین که چی شده و مقصر اصلی کی بوده؟!

و در پایان
آقای نصرتی! خودت رو زیاد ناراحت نکن! ما همینیم دیگه! یه نفر هزارتا کار خوب هم بکنه تا یه اشتباه بکنه زودی می زنیم توی سرش و حالشو می گیریم و تمام کارهای مثبت قبلی اش رو نادیده می گیریم! حالا درسته که شما اشتباه کردی، اشتباه خیلی خیلی بزرگی هم کردی؛ اما اینجا که ژاپن نیست که هرکس یه اشتباهی کرد زودی استعفا بده یا خودش رو بکشه!  شما هم خودتو اذیت نکن! یعنی چی که اینقدر شرایطتت بد شده که برخی شایعه کرده بودن که خودکشی کردی؟! هان؟!

منتشر شده در عصرایران ورزشی

سلن دیون اختلاس می کند؟!

ارژنگ حاتمی

برخلاف آن چیزی که تصورش را می کنیم، این روزها خاوری و خانواده اش در ویلای 3میلیون دلاری شان در کانادا حتی یک لحظه هم خواب خوش به چشمشان نمی آید. البته دلیل این امر این نیست که آنها خدایی ناکرده عذاب وجدان دارند؛ چرا که دلیلی هم برای عذاب وجدان گرفتن وجود ندارد! از دیوار مردم که بالا نرفته اند! فقط3000 میلیارد تومان ناقابل به خودشان وام بلاعوض داده اند! همین! حالا اگر شما عرضه ندارید وام بلاعوض برای خودتان بگیرید، اینکه دیگر تقصیر خاوری و یا برخی مسئولین محترم نیست!

 

سلن دیون راضی، خاوری ناراضی!

خاوری از اول هم شانس نداشت! دلیل این عدم خواب به خاطر صدای نکره ی و جیغ جیغ های خانومی است به نام «سلن دیون» که گویا همسایه ی آقای خاوری در کانادا می باشد! واقعاً حیف صدای اساتیدی همچون افتخاری نبود که خاوری به کانادا رفت و بدین وسیله خودش را از شنیدن صدای او محروم گردانید؟!

البته برخلاف آن چیزی که تصورش را می کنید سلن دیون از اینکه همسایه ی آقای خاوری شده خیلی خوشحال است، چرا که می تواند طریقه ی پخت خورشت قورمه سبزی را از همسر آقای خاوری یاد بگیرد و برای شوهرش بپزد! همون شوهر پیرش که کچل هم هست!

 

سلن دیون اختلاس می کند؟!

شنیده می شود سلن دیون پس از آنکه شنیده است، دیگر معروف محله نیست و تعداد دفعات سرچ نام و ایضاً عکس وی در اینترنت از آقای خاوری کمتر است به شدت دچار افسردگی شده است! وی در همین راستا تصمیم گرفته است یا برود چند عمل زیبایی دیگر روی خودش انجام دهد و یا اینکه برود کمی اختلاس کند تا شاید شهرتش نزدیک به شهرت خاوری شود!  

سلن دیون همچنین ابراز ناراحتی کرد که وقتی در شهر راه می رود مردم وی را به همدیگر نشان می دهند می گویند: «خاوری رو می شناسی؟! این همسایشونه!»

 

هر دو اشک مردم را درآوردند!

سلن دیون و خاوری هر 2 اشک مردم را درآوردند! اما این اشک کجا و آن اشک کجا؟! سلن دیون آهنگ تایتانیک را خواند و عده ای (که اکثر آنان را دختران ترشیده تشکیل می دادند) در غم از دست رفتن جک گریستند! اما خاوری اشک عده ای از مسئولین و ایضا تعداد زیادی از متقاضیان وام را در آورد! متقاضیان وامی که برای 2میلیون تومان باید شونصدتا ضامن معتبر تهیه می کردند و اشک مسئولینی که هیچ تقصیری نداشتند و تنها کمی تا قسمتی خوش بین بوده و به همین دلیل نظارتی بر زیردستان خودشان نداشتند!

 

هر دو ...

و اما مهمترین شباهت خاوری و سلن دیون: هر دو خوانده اند!

سلن دیون و خاوری هر دو خوانده اند؛ سلن دیون آواز و خاوری فاتحه سیستم بانکی کشور را!

 

چاپ شده در شماره نهم کشیده  

توزیع نشدن شیر و مرد شدن دانش‌آموزان!

ارژنگ حاتمی

اولاً که نمي‌دونیم چرا بعضی‌ها از این گیرای الکی مي‌دن! چهل و خورده‌ای پول بهتون دادن که یارانه‌ها رو حذف کنن، حالا هی برمي‌دارین مي‌گین: وای وای! چرا این برق گرون شده! وای وای چرا گاز گرون شده! اخیراً هم گیر دادین به اینکه: «وای وای! چرا شیر گرون شده؟!»

خب شده که شده! بالاخره یه روزی همه ما رو باید از شیر بگیرن! حالا چه در سن یکی دو سالگی، چه در سن هفتاد هشتادسالگی و به‌واسطه فوت شدن! اصلاً همه اینا به کنار، استخونی که بخواد با نخوردن 2لیوان شیر، پوک بشه، همون بهتر که پوک بشه. اگه شیر گرون شده برین صبح به صبح کله‌پاچه بزنین جون بگیرین! درسته شاید فواید شیر رو نداشته باشه اما یک عالمه خاصیت دیگه داره!

بعدشم برداشتن انتقاد مي‌کنن که چرا معاون بازرگانی وزیر صنعت، معدن و تجارت در پاسخ به این سئوال که چرا توزیع شیر در تهران کاهش یافته است، می‌گوید: «نمی‌دانم»؛ خب این بنده خدا از کجا بدونه چرا توزیع شیر کم شده؟! لابد گاوها دارن کم‌کاری مي‌کنن و شیر کم مي‌دن! در مورد کم‌کاری گاوها هم باید آقای معاون پاسخگو باشه؟! انصافتون کجاست؟!

چند روز پیش هم در شهرآرا خوندیم: «دولت، تامين اعتبار نكرد؛ توزيع شير در مدارس متوقف شد!»؛ آخه این رو هم باید دولت تامین اعتبار کنه؟! مگه «شیر»، «قطارشهری» هست که نیازی به تامین اعتبار داشته باشه؟! اصلاً مگه همه تامین اعتبارها رو باید دولت انجام بده؟! خب، این یکی رو بابای بچه‌ها تامین اعتبار کنن!

اصلاً همون بهتر که توزیع شیر متوقف شد، اگه یه وقت به جای اینکه دانش‌آموزها شیر بخورن، شیر بچه‌ها رو مي‌خورد چی؟! کی مي‌خواست جواب مامان و باباهاشون رو بده؟!

 در پایان هم لازم به ذکر است که طبق برخی شنیده‌های ما برای اینکه دانش‌آموزان زودتر مرد بشن و دیگه دهنشون بوی شیر نده، این تصمیم گرفته شده و برای توزیع شیر، تامین اعتباری در نظر گرفته نشده است!

چاپ شده در روزنامه شهرآرا

شما مشترک خیلی ساده ای هستی!

ارژنگ حاتمی

با توجه به اینکه این روزها مسابقه پیامکی «این 60 روز» از طرف همراه اول برگزار مي‌شود و با سئوالاتی پرمحتوا(؟!) همچون: «تعداد بازيكنان يك تيم فوتبال؟! مرکز استان اصفهان؟! آرامگاه حافظ کجاست؟! (ر.ک شهرآرای 24مهر)» و فقط با به هدف بالا بردن سطح سواد هموطنان(؟!) و نه اصلاً به خاطر درآمد 364تومان برای هر پیامک، مسابقه‌ای لاتاری گونه انجام مي‌دهند. ما نیز مناسب دیدیم چندین سئوال برای این مسابقه پیامکی تهیه کنیم. استفاده همراه اول از این سئوالات بلامانع مي‌باشد.

سئوال اول: برای کسب 10امتیاز به این سئوال پاسخ دهید؛ با توجه به اینکه شما الآن در حال انجام این مسابقه هستید، کدام گزینه صحیح است؟! ۱- شما مشترک خیلی ساده‌ای هستید! 2- ما خیلی زرنگیم!

سئوال دوم: آفرین! دمتون گرم! هر دو گزینه صحیح بودند و تفاوتی نمي‌کرد که به کدوم پاسخ بدید. برای به دست آوردن 50 امتیاز دیگر به این سئوال پاسخ دهید: هدف همراه اول از برگزاری مسابقه «این 60روز» چیست؟!
1- بالا بردن سطح سواد هموطنان 2- درآمدزایی واسه خودشون و عقب نیفتادن از اون یکی اپراتور(!) در زمینه مایه‌دار شدن!

سئوال سوم: ای ول! دمتون گرم! بازم پاسخ صحیح رو دادید! حالا برای اینکه 100 امتیاز دیگه بهتون بدیم این یکی رو هم جواب بدین ... آهان! راستی یادتون نره بابت هر پیامکی که شما ارسال مي‌کنین 364 تومان مي‌گیریم‌ها! فردا دبّه نکنین که نگفتین و اینا! شوخی هم باهاتون نداریم! پول رو ندین گوشی تون رو قطع مي‌کنیم و بعدش واسه وصل مجدد 2000 تومان دیگه هم مي‌گیریم. و اما سئوال: درآمدهای حاصل از این مسابقه چی می شه؟!
1- کدوم درآمد؟! هر شب یک تلویزیون LCD 46اینچی جایزه مي‌دیم؛ دیگه پولی تهش نمي‌مونه! تازه از جیبمون هم یه چیزی مي ذاریم روش تا پول تلویزیون رو جور کنیم! 2- اینم شد سئوال؟! تو هم عرضه داری توی ستون طنزیمت مسابقه برگزار کن درآمد کسب کن!

سئوال چهارم: دمت گرم! بابا تو دیگه کی هستی! بازم پاسخ صحیح رو دادی؛ برای اینکه این‌بار شونصد امتیاز دیگه کسب کنی به این سئوال هم پاسخ صحیح بده ...
و این سئوالات همچنان ادامه دارد! اما به دلیل اتمام ستون طنزیم باقی سئوالات را نمي‌توانیم اینجا بچاپانیم!

چاپ شده در شهرآرا 2/8/90

وقتی آقای خانه تحریم می شود!

(فیلمنامه ی کوتاه طنز با موضوع تحریم)

ارژنگ حاتمی

arjang.h81@gmail.com

شخصیت ها:

شراره: مادر خانواده، سی ساله، لاغر اندام.

سیروس: پدر خانواده، سی و پنج ساله،  چارشانه.

نوید: فرزند خانواده، کلاس سوم دبستان، بازیگوش.

 

1- داخلی- اتاق کودک- ساعت 10شب

برق اتاق خاموش است. نوید پشت میز رایانه اش نشسته و در حال بازی کردن با رایانه ی اش می باشد. سیروس به آرامی وارد اتاق نوید می شود.

سیروس (با صدایی آرام): نوید، بده منم بازی کنم.

نوید همان طور که مشغول بازی کردن است: بابایی شما اینجا چیکار می کنین؟! شما باید این وقت شب خواب باشین!

سیروس: این فضولی ها به تو نیومده! زیادی حرف بزنی به مامانت می گم نخوابیدی و داری بازی می کنی!

نوید: شما چرا اومدین توی اتاق من؟! شما که همیشه پنجشنبه شب ها یک ساعت هم زودتر می خوابیدین؟!

سیروس: مامانت منو تحریم کرده!

نوید: تحریم؟! تحریم از چی؟!

سیروس: برای بار دوم می گم! این فضولی ها به تو نیومده!

نوید: حالا خواسته اش چی بوده؟!

سیروس: یک خواسته ی نامعقول! میگه باید تلفن همراهم رو هر وقت دلش خواست خودش یا بازرس ویژه اش که نمی دونم کیه چک کنه، هم پیامک ها و هم تماس های گرفته شده و دریافتی رو.

نوید: چه جالب!

سیروس: چه جالب؟! همین؟! اصلاً که اینطور شد تا سه می شمرم! اگه نذاری بازی کنم مامانتو صدا می زنم بیاد.

نوید: اما مگه الآن شما و مامان در حالت جنگ سرد نیستین؟! مگه بینتون مذاکراتی هم انجام میشه؟!

سیروس: در جنگ با تروریست هایی مثل تو یکم همکاری به جایی بر نمی خوره، من فقط لوت می دم! بقیه اش با اونه!

نوید: آهان! باشه! بیا ... بازی  رو 2 نفره می کنم، شما هم بازی کن. فقط خواهشاً خوب بازی کن بابایی.

 

2- داخلی- اتاق پذیرایی- ساعت 15:00

نوید جلوی تلویزیون دراز کشیده است و مدام تکرار می کند: «گشنمه»؛ سیروس نزدیکتر به نوید در حال تماشای تلویزیون است. شراره بدون توجه به دور و برش در حال حل جدول روزنامه است.

شراره همانطور که جدول روزنامه حل می کند: گفته باشم. امروز ناهار نداریم. به خودم مرخصی دادم. تا وقتی شرایطم قبول نشه خبری از ناهار نیست. از امروز نهار درست کردن هم جزو موارد تحریم محسوب میشه!

نوید: بابایی، مامان داره چی میگه؟! از گرسنگی می میریم ها!

سیروس: نگران نباش پسرم؛ فکر اونجاش رو هم کردم. این تحریم ها هیچ اثری روی ما نداره!

نوید: روی شما رو نمی دونم اما روی شکم من داره!

سیروس: سوسول نباش پسرم!

 

3- داخلی- آشپزخانه- نیم ساعت بعد

نوید و سیروس یواشکی در حال سینه خیز رفتن به سوی در یخچال هستند.

سیروس: دیدی رسیدیم؟! نقشه های من حرف نداره!

سیروس همانطورکه دراز کشیده است، قصد دارد درب یخچال را باز کند. اما هر چه زور می زند در باز نمی شود.

سیروس: اِ، چرا این باز نمیشه؟!

نوید به شانه ی سیروس می زند و به او اشاره می کند که به بالای سرش نگاه کند. شراره در حالی که چادرش را به کمرش بسته، ملاقه ای به دست گرفته و درب یخچال را با دست نگه داشته تا باز نشود. شراره سرش را با این مفهوم که خبری از خوردنی نیست تکان می دهد.

 

4- داخلی- اتاق کودک- ده دقیقه ی بعد

نوید و سیروس روی میز رایانه کاغذی گذاشته و بر روی کاغذی در حال کشیدن نقشه برای دستیابی به یخچال هستند.

سیروس با نقاشی های ساده ای که از خودش، نوید، شراره و یخچال می کشد نقشه را برای نوید توضیح می دهد: من اینم! تو اینی! اینم مامانته! اینم یخچاله! اول من از این راه می رم با مامانت حرف می زنم سرش گرم شه، بعدش تو از اینور برو خودتو برسون به یخچال و بعد از برداشتن کیک ها از این طرف فرار کن! اوکی؟!

نوید: از همین اول باید مشخص کنین، نصف بیشتر ماله من یا نصف کمتر؟!

سیروس: طوری نصف می کنم که هر دو قسمت کیک مساوی باشن.

نوید: اینکه مهاله. من تیکه ی بزرگه رو می خوام.

سیروس: کوفتت بشه. باشه.

 

5- داخلی- آشپزخانه- همان موقع

سیروس کمی دورتر از در یخچال ایستاده است، شراره که در حال نگهبانی از یخچال است.

سیروس: اصلاً حرف حسابت چیه؟! شراره بیا اینجا! بیا گفتمان کنیم. با حرف زدن خیلی از مشکلات قابل حل هستن.

شراره با لبخند به سیروس نزدیک می شود: حالا شدی یک مرد خوب.

سیروس: پس سفره رو پهن کن تا دور سفره بشینیم و گفتمان کنیم.

همانطور که سیروس و شراره در حال صحبت هستند و نوید را می بینم که یواشکی درب یخچال را باز کرده و کیک زرد رنگی را از داخل یخچال بر می دارد.

شراره: من همین جوری با کسی گفتمان نمی کنم. پیش شرط دارم. اول برام یک النگو بخر تا من سر سفره ی گفتمان حاضر بشم.

نوید کیک را زیر لباسش پنهان می کند و یواشکی از پشت شراره عبور کرده و از آشپزخانه خارج می شود.

سیروس: نه بابا! ترش نکنی یه وقت! گفتمان بدون پیش شرط هست؛ می خوای بخواه نمی خوای نخواه!

شراره: پس این طوریه؟!

سیروس: آره!

شراره: پس بگرد تا بگردیم!

 

6- داخلی- اتاق کودک- همان موقع

نوید روی صندلی اش نشته است و سیروس کنار میز رایانه ایستاده است. کیک زرد زنگ و یک پاکت کوچک آبمیوه روی میز رایانه وجود دارد.

سیروس: دمت گرم! سهمم رو بده بیاد. چقدر گرسنمه.

نوید یک تیکه ی کوچک از کیک می کند و به سیروس می دهد.

سیروس: این چیه؟! این نصفه کیکه؟!

نوید: آره، من کیک رو نصف کردم! قرارمون این بود نصفه کوچیکتره کیک ماله شما باشه!

نوید شروع می کند به خوردن تیکه ی بزرگتر کیک.

سیروس: نترکی یه وقت! (با تعجب می پرسد) نوید چرا این کیک زرد رنگه؟! نکنه فاسد شده باشه؟!

سیروس کیکش را می خورد و به آبمیوه خوردن نوید نگاه می کند.

سیروس: اون آب میوه رو از کجا آوردی؟! به منم بده.

نوید: شرمنده ی اخلاق ورزشکاری! این جایزه ی منه! مامان بهم داده تا اگه احیاناً در طی این مدت برای گوشی ات پیامکی اومد یا زنگی خورد بهش اطلاع بدم.

سیروس: عجب شیطونی هستی تو! ما بالاخره نفهمیدیم تو اینوری هستی یا اونوری؟! موضعت رو مشخص کن؛ با بابایی یا با مامان؟! یا با مامان! یا با بابا!

نوید: من با هر کی که بیشتر بهم جایزه بده هستم! راستی بابایی! این برگه رو مامان بهم داد بدمش به شما!

سیروس: این کاغذ پاره چیه؟! کی اینو داده بهت؟!

نوید: کاغذ پاره کجا بود بابایی! این لیست موارد جدیدی هست که شما ازش محرومی!

سیروس: برو بابا!

سیروس بدون اینکه برگه را بخواند آنرا را پاره می کند.

 

7- داخلی- دم درب دستشویی- نیم ساعت بعد

سیروس در حالی که به خودش می پیچد مدام دستگیره ی در دستشویی را بالا و پایین می کند تا شاید باز شود.

سیروس: در این دستشویی رو کی بسته؟! دارم می ترکم!

نوید: شما مگه اون کاغذ رو مطالعه نکردین؟! نوشته بود از این زمان تا اطلاع ثانوی دستشویی هم به دیگر موارد تحریمی اضافه شده.

سیروس (با صدایی بلند): من زیر این فشارها کم نمی یارم. حالا می بینی!

سیروس: (آهسته تر): بهت یه هزارتومنی می دم به مامان بگو خودت دستشویی داری و ازش کلید در رو بگیر.

نوید: دروغ بگم؟! به مامان خیانت کنم؟! اصلاً و ابداً.

سیروس: بیا این 5000 تومنی رو بگیر، اینقدر حرف نزن!

نوید: بیا بابایی، اینم کلید، فقط زودها! سی ثانیه بیشتر وقت نداری. مامان بفهمه کلید رو دادم بهت تنبیهم می کنه!

سیروس: اینو از کجا آوردی؟!

نوید: این همیشه دست منه! مگه تا الآن متوجه نشدی که من بازرس مامانم! باید زیر نظرت داشته باشم یک وقت با تلفن همراهت تماس های مشکوک نداشته باشی!

سیروس: اصلاً می خوای تلفن همراهم رو بدم دست تو باشه تا خیالت راحت بشه و منم با خیال راحت برم اون تو به کارهام برسم؟!

نوید: یعنی می خوای جلوی مامان کم بیاری؟! یعنی می خوای زن ذلیل باشی؟! پس چی شد آرمان های ما؟!

سیروس دست در جیبش می کند و هر چه می گردد چیزی داخل جیبش پیدا نمی کند.  شراره وارد حیاط می شود؛

شراره (با رویی گشاده و لبخندی روی لب): سیروس، سیروس جان! کجایی عزیزم؟!

سیروس: چی شده مهربون شدی؟!

شراره: منکه همیشه دوستت داشتم، عاشقت بودم. اما این تو بودی که با ندادن تلفن همراهت برای چک کردن پیامک هات، دیواری از بی اعتمادی رو بینمون قرار دادی. اصلاً از امشب دیگه هیچ تحریمی وجود نداره، واسه نشون دادن حسن نیت هم واست شامی که دوست داری رو درست می کنم.

سیروس: حدس بزنم چی شده یا خودت میگی چی شده؟! نکنه خرجی ات تموم شده؟!

شراره: نه! زنگ زدن گفتن یه هفته دیگه عروسی نکیساست. یکم بهم پول می دی واسه خودم یک لباس نو بخرم. خواهشاً. قربونت برم!

سیروس: حالا بعداً در این مورد صحبت می کنیم! راستی شراره! چرا هر چی می گردم گوشی تلفن همراهم رو پیدا نمی کنم. تو ندیدیش؟!

شراره: نه ... (کمی فکر می کند) راستی  مگه تو اصلاً تلفن همراه داری؟!

سیروس: اوه! چطور یادم رفته بود! منکه اصلاً تلفن همراه ندارم که تو می خواستی پیامکش رو چک کنی!

شراره: همش تقصیر این نویده شیطونه! اطلاعات غلط می داد بهم؛ می گفت بابایی تا نصفه شب با گوشی اش اس ام اس بازی می کنه! راستی تا دیر نشده نمی خوای بری دستشویی؟!

سیروس: خوب شد یادم انداختی، وگرنه شاید دیر می شد.

شراره و سیروس می خندند.

 

8- داخلی- آشپزخانه- همان موقع

درحالی که همچنان صدای خنده ی شراره و سیروس را از جلوی در دستشویی می شنویم. نوید را می بینیم که از غفلت مادر و پدرش سواستفاده کرده است. و در یخچال  باز و نوید با حرس و ولع در حال خوردن محتویات داخل یخچال است.

 

* توضیح ضروری: این فیلمنامه ی کوتاه طنز برای بخش ویژه ی ششمین جشنواره ی طنز مکتوب فرستاده شد اما به دلیل سطح بالای این مسابقه نامزد دریافت جایزه هم نشد!

خودزنی با رژ و ریمل؛ بکش ، خوشگلم کن!

ارژنگ حاتمی

این روزها زیبایی به یکی از دغدغه‌های اصلی دختران و حتی پسران تبدیل شده است. از یک طرف جیب‌های پدران برای رسیدن به این هدف خالی مي‌شود و از طرف دیگر زمان بسیاری از وقت باارزش جوانان هدر مي‌رود و از دیگر سو سلامتی‌ خیلی‌شان به خطر مي‌افتد.

همین استفاده بی‌رویه از مواد آرایشی به ويژه از نوع بی‌کیفیت آن، باعث شده این روزها خیلی از دختران جوان ممکلت، از داشتن پوست شفاف و کاملاً سالم محروم باشند.
به راستی چرا برخی دخترها برای یک خرید ساده روزانه، ساعت‌ها آرایش مي‌کنند، در حالی‌که خودشان هم مي‌دانند این کارشان هم از لحاظ اجتماعی و هم از لحاظ علمي‌و پزشکی مطرود است؟!
کورم کن و خوشگلم کن!
قدیم‌تر‌ها مي‌گفتند: «بکش ، خوشگلم کن!» اما گویا این روزها اوضاع تغییر کرده و باید گفت: «کورم کن و خوشگلم کن!»
ای بابا! چیه این چشم با رنگ‌های قهوه ای و سیاه؟! رنگ چشم باید مد روز باشه، اصلاً باید تکِ تک باشه! سبز، آبی، بنفش؛ اصلاً اگه صورتی با راه راه زرد بشه که چه بهتر! این روزها علم خیلی پیشرفت کرده! یه جراحی‌هايی اومده بازار(!) به اسم جراحی تغییر رنگ چشم.
هزینه‌ش حدوداً شیش میلیون توماني مي شه. چی؟! عوارض؟! ای بابا! خب قرص سرماخوردگی هم عوارض داره، اما این دلیل نمی شه که آدم قرص نخوره! نگران نباشين. این جراحی منجر به کشته شدنتون نمي‌شه. فقط به احتمال خیلی زیاد کور مي‌شین! همین!!
در عوض چشماتون خوشگل می شه! اگه از لحاظ علميش هم بخواين بدونين، کاشت لنز داخل چشم باعث تماس لنز با عنبيه و سبب تحريك سيستم ايمني و ايجاد التهاب داخل چشم و ايجاد آب سياه در چشم مي‌شه که منجر به کوری هم خواهد شد!
*این روزها همه به بیماری‌های پوستی مبتلا مي‌شوند، شما چطور؟!
شاید این سئوال برایتان پیش آمده باشد که وسایل آرایشی تقلبی را از کجا گیر بیاوریم؟!
برای رسیدن به این هدف، کار سختی در پیش ندارید! چندی پیش سایت «سلامت نیوز» نوشته بود؛ 75درصد لوازم آرایشی موجود در بازار تقلبی است! البته اگر شما مي‌خواهید احتمال تقلبی و بی کیفیت بودن لوازم آرایشی به طور 100درصد وجود داشته باشد، مي‌توانید به منزل یکی از دوستانی بروید که ماهواره دارند و بعد از مشاهده آگهی‌های آنان، یکی را به سليقه خودتان انتخاب كنيد و سفارش دهید!
تبریک مي‌گوییم. حالا شما صاحب لوازم آرایشی تقلبی هستید و مي‌توانید به بیمارهای پوستی گوناگونی مبتلا شوید! اصولاً این روزها همه به بیماری‌های پوستی مبتلا مي‌شوند، شما چطور؟!

*لوپوس اریتماتو کلاس داره؟!
هی میگن عوارض، عوارض! مگه استفاده مداوم از لوازم آرایشی یا استفاده از لوازم آرایشی تقلبی و بی کیفیت چه عوارضی داره؟! فوقش اینه که دچار «لوپوس اریتماتو» می شین! چی؟! نمي‌دونین «لوپوس اریتماتو» چيه؟!
نترسین! اونقدرها هم بیماری ترسناکی نیست! فقط پوست صورت کاملاً تخریب می شه و حتی احتمالش هست که مجبور بشن پوست صورت رو کاملاً بکنن و با پوست رانتون جایگزین كنن! اما ایرادی نداره. چون اسم «لوپوس اریتماتو» خیلی با كلاسه! حتی پیشنهاد مي‌دیم تو کافی شاپ‌ها، یه معجونی به این نام سرو بشه!
* خانم‌های شجاع ایرانی!
شاید باید اسم خیلی از خانم‌های ایرانی رو در کتاب رکوردهای گینس، به عنوان شجاع‌ترین زنان جهان ثبت کرد! البته شاید هم این خارجی‌ها خیلی سوسول تشریف دارن!

خارجی‌ها حتی جنس ماده پلاستیکی رو که در تهیه اسباب بازی استفاده مي‌شه، هزاربار چک مي‌کنن، چون پوست بچه با اون در تماسه و اونا دقت مي‌كنن كه يه وقت مشکلی برای کودک به‌وجود نیاد!
اما در کشور ما خانم‌هایی پیدا مي‌شن که همين‌طوري «ریمل»‌های بدون نام و نشون رو یک راست فرو مي‌کنن توی چششون! البته این کار عوارض خاصی نداره! کسی تا به حال به خاطر استفاده از ریمل غیربهداشتی فوت نشده، فقط نابینا شده!
*آقایان بخوانند:فواید آرایش برای آقایان!
البته استفاده از لوازم آرایشی تنها مختص بانوان نیست؛ آقایان هم مي‌تونن آرایش کنن. آرایش برای آقایان فواید بی‌شماری داره و یکی از مهم‌ترین این فواید، رهایی از شلوغی سر و خلوت شدن اونه!
اگر شما هم مایليد سرتون خلوت بشه، به توصیه‌های ما عمل كنين. مطمئن باشين به زودی سرتون خلوت و خلوت تر شده و در نهایت کچل مي‌شين! شما با کچل شدنتون مي‌تونين از روشنایی سرتون استفاده کرده و در مصرف برق، صرفه‌جویی كنين!

براي اين كار تا مي‌تونین از مواد نرم کننده، ژل‌ها و واکس مو استفاده کنین. برای اینکه زودتر نتیجه بگیرین، سعی کنین لوازم آرایشی که مي‌خرين، بدون مارک و حدالامكان تقلبی و تاریخ مصرف گذشته باشه!
*طرح زوج و فرد برای موها!
- از صاف کننده و فرکننده‌های مو غافل نشوید! برای خودتان طرح زوج و فرد راه بیندازید؛ یک روز فر کنید یک روز صاف! تنوع خیلی جالبی مي‌شود! فقط یک ایراد دارد و آن هم اينكه ساقه‌های مویتان شکسته، خشک و پوسته دار مي‌شود! اگر هم کچل شدید، اصلا نگران نباشید. چیزی که زیاد است کلاه گیس!
*خانم‌ها بخوانند:راهی برای باکلاس شدن!
واي! چرا شما پوستتان شفاف و کاملاً سالم است؟! مگر نمي‌دانید این روزها شفافیت و سالم بودن پوست، نشانه بی‌کلاسی مي‌باشد؟! پس سریع‌تر دست به کار بشوید و به توصیه‌های ما عمل کنید تا شما هم پوستی غیرسالم و در نتیجه باکلاس داشته باشید!
- به این منظور تا مي‌توانید کرم پودر و پنکیک استفاده کنید. این مواد به شما کمک مي‌کند تا تعداد جوش‌های صورتتان افزایش پیدا کند!
- هی بروید و موهایتان را رنگ کنید. رنگ مو، مواد کلره و اکسیدان، باعث ریزش مو و تخریب پیاز آن و التهاب و سوختگی پوست مي‌شوند.
- از موبرهای صورت استفاده کنید تا آن‌ها پوستتان را سوزانده و زخمي نمايند.
- برای هر چه با کلاس تر شدن نیاز است مژه‌هایتان هم بریزد! بدین منظور تا مي‌توانید از ریمل و خط چشم استفاده نماييد. ریمل و خط چشم، چشم‌ها را مي‌سوزانند، حساس مي‌کنند و باعث ریختن مژه‌ها مي‌شوند.
- برای آنکه طي یکی دو روز، پوستتان روشن‌تر شود و بعد از یکی دو هفته، نيز خشک و حساس گردد، از کرم‌های روشن کننده پوست استفاده کنید!
- برای پوسته پوسته شدن لب‌هایتان نیز از رژ لب بهره ببرید و سعي كنيد بیست و چهار ساعته رژ به لب‌ها داشته باشید! رژ لب، مخاط لب را خشک و پوسته پوسته و گاهی زخم مي‌کند!
باز هم تاکید مي‌کنیم، برای آنکه زودتر به هدفتان برسید، از محصولات تقلبی و تاریخ مصرف گذشته استفاده کنید!
*محصولات قاچاق ِ بی‌کیفيت؟!
شاید با خودتان بگویید دلیلی ندارد محصولات قاچاق آرایشی، بی کیفیت باشند! هر چه هم به شما بگوییم این محصولات از فیلتر وزارت بهداشت رد نمي‌شوند، قانع نمي‌شوید و مي‌گویید از کجا معلوم بی کیفیت باشند؟!
پس بهتر هست بدانید که اکثر لوازم آرایشی موجود در بازار، قاچاق هستند و تا رسیدن به دست شما در شرایط مطلوبی نگهداری نمي‌شده اند. هنگامي‌که کالاهای آرایشی ساخته مي‌شوند، باید در اسرع وقت به دست مصرف‌کننده برسند و طی این مدت، این محصولات باید در دمای معین و شرایط ویژه ای (مثلاً دور از نور) نگهداری شوند و این نکات، در مورد محصولاتی که به‌طور قاچاق وارد بازار مي‌شوند، خیلی کم رعایت مي‌شود.
*برخی مواقع آرایش کردن فایده هم دارد!
مادرت بیدارت کرده از سر کوچه برای صبحانه دوتا نون بخری! زود حاضر بشو برو دیگه. شیش ساعته جلوی آیینهداری چیکار مي‌کنی؟! آخه کار درستی نیست آدم برای رفتن به نونوایی این‌همه آرایش کنه! ... بالاخره از اون آینه دل کندی؟! خب رسیدیم به نونوایی ... اوه! عجب صفی! ... اِ چرا مردم با دیدنت دارن فرار مي‌کنن؟!

- ببخشید؛ دو تا نون مي‌خواستم.
* وای! هیولا! تو رو خدا منو نخور!
- هیولا کجا بود؟! دوتا نون بده! ...
* چشم؛ فقط منو نخور!
- خب! دیدی آقای نویسنده؟ بعضی وقتا آرایش کردن به یه دردی هم مي‌خوره!
*مي‌خواست ابروش رو درست کنه ...
مانده ایم این تاتو را چه کسی مد کرد؟! هر چه اسمش را شنیدید که نباید تجربه کنید! گویا آن طرف آب، تاتو مخصوص بیمارهای سرطانی اختراع شد که موهای صورتشان ریخته بود! اما اینجا بعضی‌ها تا اسم آن را شنیدند، به سرعت رفتند سراغش! بی خبر از اینکه شاید نه تنها چیز خوبی نباشد بلکه خیلی هم مضر باشد!
همیشه هم این طور نیست كه پس از تاتو، چهره فرد زیباتر شود، چرا كه در برخی از مواقع تاتوی ابرو موجب زخم شدن آن می‌شود. همچنین بیشتر افرادی كه اقدام به تاتو كرده‌اند، پس از مدتی پشیمان شده و می‌خواهند آن را پاك كنند اما اگر این تاتو دايمي باشد، به سختی از بین می‌رود و برای رفع آن باید دست به دامان متخصصان پوست و استفاده از لیزر شد. تازه با این روش‌ها نیز امكان پاك شدن كامل آن كم است. اگر هنوز هم هوس تاتو کردن دارید، قبل از آن سری به اینترنت بزنید و با عوارضش بیشتر آشنا شوید!
 
بازانتشار این مطلب تنها با ذکر منبع (روزنامه شهرآرا) مجاز می باشد.
 
 
+ ضمنا وبلاگ جوان به تازگی افتتاح شده است. از تمام دوستان و مخصوصاً جوانان مشهدی دعوت می کنم سری به این وبلاگ بزنند.

بانک‌های باهوش مشهدی!

ارژنگ حاتمی

یکی از کارشناسان طنزیمي ‌در تعریف بانک گفت: «بانک جایی است که در آن پول وجود دارد و یک بانک همواره باید سعی کند، مدام به این پول‌هایش اضافه کند!»، در همین راستا احسنت مي‌گوییم به بانک‌های مشهدی که اینقدر شم اقتصادیشان قوی است. بانک‌های مشهدی بار دیگر به همه هموطنان ثابت کردند كه اصولاً مشهدی‌ها خیلی زرنگ و باهوش هستند!

در خبرگزاری مهر مي‌خوانیم: «شهروندان مشهدی پس از اطلاع از ربوی بودن وام حج عمره اقدام به برگشت تسهیلات کرده‌اند، اما بانک‌ها برای برگشت وام 30 تا 40هزارتومان سود مطالبه مي‌کنند.»
البته در پاسخ به اینکه برخی که مي‌گویند؛ چرا این 40هزارتومان‌ها گرفته مي‌شود، 2کارشناس طنزیمي ‌نظرات متفاوتی داشتند:

نظریه اول: این پول‌ها جای دوری نمي‌رود بانک‌ها آن‌ها را جمع‌آوری مي‌کنند تا درصورتی که برخی شهروندان نیاز به پول داشتند، به‌صورت قرض‌الحسنه و بدون ربا به آن‌ها وام بدهند!

نظریه دوم: همه ما در قبال اتفاقاتی که در جامعه مي‌افتد، مسئول هستیم؛ خب 3000میلیاردتومن از سیستم بانکی کشور اختلاس شده، شما نمي‌خوای همش سی‌چهل‌هزار تومنش رو جبران کنی؟! عجب شهروند‌هایی پیدا مي‌شن‌ها!

چاپ شده در روزنامه شهرآرا  90/7/3

انتقال دانشگاه فردوسی به نیشابور؟!

ارژنگ حاتمی

به کجا چنین شتابان؟
ابومسلم از پیام پرسید
دل من گرفته زینجا، هوس خارج شدن از شهر نداری؟!
ز بی خیالی مسئولان؟!
سفرت به خیر اما تو و دوستی «90» را
چو از این شهر مشهد، به سلامتی گذشتی
به لیگ برتر، به جام حذفی
برسان سلام ما را

در یک اقدام هوشمندانه تیم پیام از شهر مشهد به شهرستان نیشابور منتقل شد!
یکی از کارشناسان طنزيمي با اعلام اینکه این اقدام آنقدر هوشمندانه بود که زمانی که خبرش را شنیدم از هوش رفتم، گفت: «چند سال پیش مشهدی‌ها 2 تیم در لیگ برتر داشتند، اما بعد یکی از آن‌ها به لیگ یک و دیگری به لیگ دو سقوط کرد!»
این آگاه با بیان اینکه، مسئولان مشهدی همواره در حال خدمت رسانی بوده و فرصت حمایت از تیمی را ندارند و اسپانسرهای این كلانشهر نیز به دلیل بالا رفتن قیمت جهانی طلا و ایضاً سوراخ شدن لایه ازن(!) پول کافی برای پشتیبانی از باشگاهی را ندارند، افزود: «احتمالاً درشهرستان نیشابور کسی پیدا می شود که این کودک سرراهی ... ببخشید این تیم سابقاً لیگ برتری را نگهداری کند!»
رئيس هيئت فوتبال خراسان رضوي با اعلام انتقال تیم پیام از مشهد به نیشابور گفت: «ديد من استاني است، نيشابور و مشهد برايم فرقي نمي‌کند». در همین راستا خدا را شکر می کنیم که اولاً ایشان تنها رئیس هیئت فوتبال هستند و دوماً اینکه خیلی از چیزها قابل انتقال نیست! وگرنه احتمال داشت به دلیل دید استانی شان،از ورزشگاه ثامن گرفته تا سینما آفریقا و پل فجر و دانشگاه فردوسی را هم از مشهد به نیشابور منتقل مي‌كردند، دید استانی است دیگر، ما و نیشابور نداریم که!

چاپ شده در ستون طنزیم روزنامه شهرآرا ۳۱/۶/۹۰

نقد برنامه تلویزیونی خنده بازار

اصلاً طنز نبود!

ارژنگ حاتمی

arjang.h81@gmail.com

اول؛ منتقد نیستم و در ابتدا هم قصد نداشتم در مورد برنامه ی "خنده بازار" نقدی بنویسم؛ اما از آنجایی که خیلی آدم های دیگر هم منتقد نیستند و نقد می کنند، به خودم حق دادم به خاطر سابقه ی 9 سال طنزنویسی ام در مطبوعات و به خاطر دو بار مقام دومی ام در بخش فیلمنامه ی طنز در جشنواره سراسری طنز مکتوب؛ در مورد برنامه ی "خنده بازار" چند خطی بنویسم. مطمئنم دوستانی که قصد داشتند جنبه ی فوتبالیست ها و سینمایی ها را بالا ببرند حتماً خودشان جنبه ی نقد شدن را دارند.

دوم؛ بدون تعارف می گویم؛ اصلاً این برنامه طنز نبود؛ البته هر کس تعریف خودش را از طنز دارد، تا به حال شاید بیش از 100 تعریف طنز خوانده ام اما به جرئت می توانم بگویم در هیچ کدام از آنها نیامده است که ادای دیگران را درآوردن و مسخره کردن دیگران طنز است!

گویا دوستان فراموش کردند که در طنز ما به هیچ عنوان حق نداریم ویژگی های غیراکتسابی افراد را به سخره بگیریم و این اتفاق در خنده بازار افتاد؛ هنگامی که ادای علی دایی را درآوردید.

سوم؛ آری؛ منهم خنده بازار را دیده و خندیده ام؛ اما هر علتی که باعث شود لبخند بوجود بیاید طنز نیست. اگر در جمعی کودکی زبان درازی کند یا صدای ناهنجاری از خودش بوجود بیاورد شاید باقی افراد بخندند اما آیا آن کودک طناز است؟! آیا زبان درازی و یا [...] طنز است؟!

چهارم؛ در یکی از آیتم ها فردی به بهانه ی ورزش کردن می رقصید؛ این آیتم چندین بار هم تکرار شد؛ مطمئن هم هستم که این آیتم از جمله آیتم های پرطرفدار "خنده بازار" بوده است اما آیا اینکه یک نفر برقصد و مردم بخندند شد طنز؟! آیا هنر دوستان بوده است که بینندگان را خندانده و یا اجازه ی برخی مسئولین که کمی اجازه ی حرکات موزون را به آنها داده اند؟!

پنجم؛ در طنز اولین اولویت نقد است. به همین خاطر است که برخی مواقع با طنزتلخ روبرو هستیم. یعنی طنز نقد می کند اما نمی خنداند. در چند درصد آیتم های خنده بازار نقد دیدیم؟! من تمام قسمت های خنده بازار را ندیدم اما در همان هایی که مشاهده کردم، ادا در آوردن ها فقط ادا در آوردن بود و نقدها بسیار کمرنگ بودند.

ششم؛ اگر قرار است دوستان خنده بازاری جنبه ی افراد را بالا ببرند، چرا زورشان به ورزشی ها و سینمایی ها رسیده است؟! یعنی بقیه ی اقشار جامعه همه باجنبه هستند غیر از این دو قشر؟! به راستی چرا دوستان خنده بازاری سیاسیون را نقد نکردند؟! دوستان خنده بازاری خواهشاً نگویید سیاست خط قرمز است و اجازه نداشتیم! در زمان های خیلی قبل تر و زمانی که آقای علی لاریجانی رئیس صدا و سیما بودند عروسک ایشان ساخته شد و در صدا و سیما در برنامه های طنز مورد استفاده قرار می گرفت.

طنز آنقدر قدرتمند است که می توان هر موضوع و هر شخصی را مورد نقد قرار داد، اما بایستی ظرافت هایش را دانست و به ظرافت های طنز واقف بود. به قول معروف بایستی قلم طنزپرداز توانایی آن را داشته باشد که روی خط قرمزها بنشیند اما رنگی نشود!

آری! درست است! تهیه ی طنز نقدگونه و طنز فاخر زمان بر است؛ نویسنده باید وقت بیشتری بگذارد و یا اینکه چندباری نوشته اش را ویرایش و بازنویسی کند. اما هنگامی که می خواهیم ادای ورزشی ها و فوتبالیست ها را در بیاوریم چند خط می نویسیم و کمی فل البداهه هم اضافه اش می کنیم، مطمئنا با کمی لوده بازی می شود مردم را خنداند و گویا همین که مردم بخندند کافی است!

هفتم؛ در پایان و با توجه به تمام نکاتی که گفتم اما باز هم از "خنده بازار" تشکر می کنم. چون واقعاً مردم را خنداندند و شاد کردن مردم کار نیکویی است. اما ای کاش دوستان به جای اینکه تنها به فکر خنداندن مردم باشند، کمی هم به فکر بالا بردن سطح سلیقه ی مخاطبان بودند.

توسط تیم محققان طنزیمی کشف شد؛

4 اشتباه خلبان در سانحه فرودگاه مشهد

ارژنگ حاتمی

در شهرآرا مي‌خوانیم که وزیر راه درباره سانحه فرودگاه مشهد گفته‌اند: «اشتباه از خلبان بود.» در همین زمینه تیم محققان طنزیمي‌تشکیل شد و آن‌ها بعد از مشاهده چند سریال تلویزیونی و پخش مستقیم بازی استقلال و تراکتورسازی، به نتایج ارزشمندی رسیدند و اشتباهات این خلبان را به این شرح اعلام داشتند:

اشتباه اول: اولین اشتباه خلبان این بود که خلبانی را به عنوان شغل انتخاب کرد! آخه مگه خلبانی هم شغله؟! یکی دیگه یادش مي‌ره آت و آشغال‌ها رو از روی باند جمع کنه اون‌وقت تو مقصر می‌شی!!

اشتباه دوم: اشتباه دوم خلبان این بود که در آب و هوای مساعد پرواز کرد! اصولاً پروازها بايد در آب و هوای بارانی و برفی انجام گیرد تا اگر یک وقت سانحه‌ای به‌وجود آمد، بشود «شرایط نامساعد جوی» را مقصر دانست!

اشتباه سوم: اشتباه بعدی خلبان این بود که چشم‌هایش به مانند عقاب قوی نبودند و ایضاً کف دستش را بو نکرده بود که احتمالاً مانعی در باند وجود دارد تا بیشتر مراقب باشد!

بعد که مشروح خبر را خواندیم، متوجه شدیم خود آقای وزیر اشتباه خلبان را گفته‌اند، نیکزاد در گفتگو با ایسنا گفت: «مانع موجود بر سر راه هواپیما، مانعی طبیعی برای هواپیماهای جنگنده بوده که اشتباه خلبان موجب برخورد هواپیما با مانع شده است.»

در همین راستا، کارشناسان طنزیمي‌ چندین سئوال برایشان پیش آمد:
1- آیا مانع طبیعی برای هواپیمای جنگنده، مانعی طبیعی برای هواپیمای مسافربری هم هست؟! خب اگر نیست، پس در اصل مانعی غیرطبیعی در باند بوده است! درسته؟!
2- اصلاً اون مانع به اصطلاح طبیعی(!) اونجا چیکار مي‌کرده؟! مگه قرار بوده هواپیمای جنگنده اونجا فرود بیاد؟!‌ هان؟!

اشتباه چهارم : در پایایان اشتباه چهارم خلبان نیز توسط تیم محققان طنزیمي‌ کشف شد؛ اشتباه چهارم خلبان این بوده است که فکر مي‌کرده خلبانی هواپیما با رانندگی موتور سیکلت فرق مي‌کند و نمي‌شود از میان مانع‌های موجود در مسیر حرکت لایی کشید! او باید بیشتر آموزش ببيند و بداند هر چقدر هم مانع در باند باشد، او باید با مهارتش آن‌ها را یکی یکی پشت سر بگذارد و حتی اگر مجبور شد، با هواپیما تک چرخ بزند!!

چاپ شده در ستون طنزیم روزنامه شهرآرا ۲۰/۶/۹۰

آخه گوسفند مگه جای تو روی صندلی جلوی ماشینه؟!

ارژنگ حاتمی

در ابتدا که خواستم افتخارات خودم رو به رشته ی قلم در بیارم یک الاغی گفت: «آخه گوسفند! یک گوسفند چه افتخاراتی می تونه در طول زندگی اش داشته باشه؟!» بهش گفتم: «خب الاغ! تو فکر کردی همه مثل تو خرن(!)، من کارهایی تو زندگی ام کردم که عمراً خرهایی مثل تو، توی خواب شبشون هم ببینن!» گفت: «مثلاً؟!» و گفتم: ...

(1) برخلاف این آدم ها که اینقدر ادعاشون میشه، من در هیچ سنی از پوشک استفاده نکردم و همیشه مثل یک گوسفند هر جا که دلم می خواسته کارم رو انجام دادم.

(2) چهار ماه پیش به عنوان اولین گوسفندی که در صندلی جلوی وانت نشست اسمم در کتاب رکوردهای گینس چاپ شد. یادش بخیر، بعد از اینکه همه ی گوسفندا رو مثل گوسفند انداختن پشت وانت، جایی واسه من پشت وانت نمود!

لحظه ی سوار شدنم در صندلی جلو چه لحظه ی باشکوهی بود ... مدت ها بود جامعه ی گوسفندان آرزو داشت یکی از اونها یه این موقعیت دست پیدا کنه و بالاخره من اولین گوسفندی بودم که تونسته بودم روی صندلی جلوی وانت بشینم. فقط حیف آخراش یک افسر راهنمایی رانندگی زد توی حالمون! بعد از اینکه ماشین رو نگه داشت بهم گفت: «آخه گوسفند مگه جای تو روی صندلی جلوی ماشینه؟! بعدشم چرا کمربند ایمنی ات رو نبستی گوسفند؟!»

(3) یک روز برای کوتاه کردن چمن ورزشگاه ما رو به استادیوم بردند. هر چه گفتیم روی این چمن با کفش راه رفتن و غیربهداشتیه فایده نداشت! می گفتن زود چمن ها رو بخورین که الآن دوربین 90 میاد می بینه چمن های ورزشگاه بلنده! ما هم که فهمیدیم قراره دوربین 90 بیاد اینقدر آروم آروم چمن خوردیم که بالاخره خبرنگارهای 90 رسیدن و از ما فیلم گرفتن. افتخار از این بزرگتر که تصویر ما رو توی برنامه ی 90 نشون دادن؛ بع؟!

(4) قیمتم این روزها کلی بالا رفته و گوشتم کلی خاطر خواه پیدا کرده! همه می خوان جیگرمو بخورن! بعدشم در دوران شیردهی من قیمت شیر (اونم از نوع آبکی!) شده لیتری 600 تومن؛ اگه این بالا رفتن ارزشم افتخار نیست پس چیه؟! بع؟!

(5) و بزرگترین چیزی که بهش افتخار می کنم اینه که تا حالا آزارم به هیچکس نرسیده، حتی وقتی یکی بزنه توی سرم مثل گوسفند سرمو پایین می اندازم و جوابشو نمی دم؛ بع!

چاپ شده در سومین شماره ستون آزاد

200 بستنی یا یک دکترا؟!

ارژنگ حاتمی

آهای مایه دارها! درست است که سرو بستنی روکش طلا که با قیمت 250 دلار در رستوران گردان برج میلاد به فروش مي‌رسید، متوقف شد! اما نیازی نیست نگران این باشید که چگونه پول‌هایتان را خرج کنید! از این پس شما مي‌توانید بروید و با پول‌هایتان دکتر شوید! ارزون! همش 45تا 55 میلیون تومن! یعنی پول 200 تا بستنی‌ای که قبلا مي‌خوردی!

در همین راستا یکی از شهروندان مایه دار در تماس با ستون طنزیم با تشکر از مسئولان و این خبر خوب، گفت: «دستتون درد نکنه! حالا مي‌تونم حال اون فرهاد که توی دبیرستان بهم تقلب نمي‌رسوند و همش صفر مي‌شدم رو بگیرم! یکی نیست بهش بگه آخه تو که بابات مایه‌دار نیست، چرا الکی خودت رو به زحمت انداختی و درس خوندی؟! یه ترم رفتی دانشگاه آزاد و چون پول شهریه رو نداشتی، بیخیال درس خوندن شدی! حالا وقتی دکترام رو گرفتم اومدم دم درمغازه سی‌دی فروشیت نشونت دادم، با تک تک سلول‌های بدنت متوجه مي‌شی علم بهتر است یا ثروت!»

یکی دیگر از بچه مایه‌دارها نیز گفت: «نمی‌شه به جای این 55 میلیون، من 550 میلیون بدم و سر کلاس‌ها نیام؟! آخه دکتر شدن که به درس خوندن نیست؟! تیپ منو نگاه! نه جونه داداش! ببین چقدر باکلاسم! همین تیپم شیش تا دکترا مي‌ارزه!»

در پایان یکی از آگاهان طنزیمی نیز این خبر را بسیار خوب دانست و گفت: «برای بالا رفتن فرهنگ در استادیوم‌ها و فوتبال کشورمان به سازمان لیگ کشور پیشنهاد مي‌دهم داشتن دکترا را برای بازیکن‌ها و لیدرها الزامی کنند. پولشو که دارن، فقط مي‌مونه پاس‌کردن چند واحد و انجام یک پروژه که اون رو هم میشه یه کاریش کرد(!) فکر کن! خیلی باکلاس می‌شه اگه گزارشگر تلویزیون بگه؛ دکتر برهانی می‌ده به دکتر عنایتی، حالا دکتر مجیدی شوت می‌زنه و دکتر رحمتی گل مي‌خوره!»

چاپ شده در ستون طنزیم روزنامه شهرآرا 

پوست موز و سانحه هواپیمایی؟!

ارژنگ حاتمی

از قدیم گفته اند: «پرواز را به خاطر بسپار، هواپیما سقوط کردنی است!»
در همین راستا بر همگان واضح و مبرهن است که به‌وجود آمدن سانحه برای هواپیما یک امر طبیعی است و در همه جای دنیا اتفاق می افتد و تنها مسئولان بايد تلاش کنند تا آمار مصدومان این حوادث کاهش پیدا کند.

در نتیجه تبریک می گوییم به وزیر محترم راه؛ البته نه به دلیل آمار کشته شدگان حوادث جاده‌ای در سه روز تعطیلات! و نه به خاطر کاهش سقوط‌های هواپیماها! بلکه تنها به این دلیل که سانحه هواپیمایی شنبه شب در فرودگاه بین‌المللی شهید‌هاشمی نژاد مشهد تنها و تنها 11 مصدوم داشت که حال عموم آنان خوب اعلام شده است!

خبرگزاری ایسنا نوشت: «این هواپیما هنگام حركت بر روي باند از ناحيه چرخ جلو دچار سانحه شد.»
در همین راستا یکی از کارشناسان طنزیمی از تمام مسئولان هواپیمایی درخواست کرد قبل از پرواز، هواپیماها را یک تنظیم باد ببرند. این کارشناس طنزیمی افزود: «اگه اون دوروبرا تنظیم باد نیست، سرکوچه ما یکی هست، خیلی هم کارش درسته! با کامپیوتر تنظیم باد می کنه!»

یکی دیگر از کارشناسان طنزیمی در این باره گفت: «ای کاش اصلاً این موضوع رسانه ای نمی‌شد! اتفاق مهمی نیفتاده است!»
ایشان در پاسخ به این سئوال که از نظر ایشان «اتفاق مهم» به چه معناست، گفت: «اگه زبونم لال هواپیما پرواز می کرد و هنگام فرود چرخاش دچار مشکل می شد و مثل اون دفعه با دماغ می رفت توی فرودگاه خوب بود؟! وقتی که کسی فوت نشه یعنی اینکه اتفاق مهمی نیفتاده! حالا اگه دو نفر اینقدر ترسیدن که مشکل قلبی پیدا کردن، تقصیر ما نیست که! می خواستن اینقدر سوسول نباشن!»

در پایان یکی دیگر از آگاهان طنزیمی نیز با بیان اینکه همه‌اش تقصیر مسافران است، گفت: «بر اساس اطلاعاتی که من دارم یکی از مسافران بی‌مبالات پوست موزش را بر روی باندفرودگاه مشهد انداخته که هواپیما هنگام رد شدن از روی باند لاستیکش لیز خورده و دچار سانحه شده است!»

چاپ شده در روزنامه ی شهرآرا   ۱۴/۶/۹۰

شماها که اینقدر خسیس نبودین!

ارژنگ حاتمی

ای بابا! شماها که اینقدر خسیس نبودین! دیگه ماهی پنج شیش هزار تومن که پولی نیست! مخابرات هم خرج داره؛ پس همین امروز گوشی‌هاتون رو بردارین و جزو همون طرح 8 ستاره بشین! البته منم نمی‌دونم این 8 ستاره به چه دردی می‌خوره، فقط شنیدم ماهی پنج تومن بدون اینکه بدونی چرا، به قبضت اضافه می‌شه! بعدشم پول‌هاتون جای دوری نمی‌ره، جیب شما و جیب مخابرات نداره که!

خب تقصیر خودتونه، جزو این طرح‌ها نمی‌شین که بعد مخابرات مجبور می‌شه وقتی به 118 زنگ می‌زنی قبل از وصل‌کردن به اپراتور، شونصد دقیقه در مورد اینترنت پُرسرعت(!) مخابرات و هزار نوع چیز دیگه تبلیغات کنه! تا شاید درآمدش کمی بالا بره!

همچنین در خبرگزاری مهر می‌خوانیم: «رئیس شورای ملی رقابت با بیان اینکه به نظر می‌رسد میان شرکت مخابرات ایران و سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات برای افزایش نرخ‌های مخابراتی تبانی صورت گرفته، تاکید کرد که هرگونه تغییر نرخ‌های مخابراتی غیرقانونی بوده و شورای رقابت جلوی این کار را خواهد گرفت.»

دیدین با این خسیس بازی‌هاتون مخابراتی‌هارو مجبور به انجام چه کارهایی کردین؟! اینقدر با تلفن‌هاتون کم صحبت‌کردین و درآمدشون‌رو پایین آوردین که مجبور شدن تبانی کنن و قیمت‌ها رو بالا ببرن!
در همین راستا یکی از کارشناسان طنزیمی پیشنهاد کرد؛ مخابرات اگه واقعاً اینقدر اوضاع مالی‌اش خراب شده یک شماره حساب اعلام کنه، اگه هم روش نمی‌شه، شماره حساب اعلام کنه، از همین امروز بگه تا هر شهروند شونصدتا پیامک خالی به خودش ارسال کنه تا بدین ترتیب کمی درآمدهاشون بالا بره و برای به دست آوردن درآمد بیشتر دست به هر کاری نزنن!

چاپ شده در روزنامه شهرآرا ۵/۶/۹۰