AzadAndish.ir :. ارنست ميلر همينگوي

   English  
صفحه اصلی | آرشیو | پیوندها | خبرنامه | ارسال مطلب | تماس با ما سه شنبه 17 مهر 1403،October 8 ,2024
همينگوي در کنگره نويسندگان امريکايي گفته بود فقط يک شکل حکومت است که نويسنده خوب تربيت نمي‌کند. آن هم حکومت فاشيستي مبتني بر احمق فرض کردن مردم است
کد خبر : 565 تاریخ انتشار : 20:28 - 13 دی 1389 تعداد بازدید : 7104

يکي از مشهورترين رمان‎نويسان، داستان کوتاه‎نويسان و مقاله‎نويسان امريکايي پس از جنگ جهاني‌ اول و دوران رکود اقتصادي و پس از آنکه سبک نوشتاري‌اش طيف وسيعي از نويسندگان هم‌دوره و پس از خود را تحت تاثير قرار داد، ارنست همينگوي است که جايزه نوبل ادبيات را در سال 1954 برد. ارنست همينگوي در اوک پارک ايلينويز به دنيا آمد. داستان‎ها و شعرهاي اوليه‎اش را در نشريه‌ روزنامه دبيرستان منتشر کرد. فارغ‎التحصيلي او در 1917 با انقلاب شوروي همزمان بود. مدتي گزارشگر «کانزاس سيتي استار» بود. داوطلبانه به واحد آمبولانس صليب سرخ در ايتاليا پيوست. در 1918 از ناحيه پا مجروح شد و دو بار مدال شجاعت و برادري گرفت؛ مدال‌هايي که خودش مي‌گفت خريداري ندارد. بسياري از داستان‌هاي روزمره زندگي او به کتاب‌هايش راه پيدا کرد. خلاصه هر کس با او دمخور مي‌شد مدتي بعد سر از رمان‌ها و داستان‌هاي او درمي‌آورد. همينگوي به علت نگاه تلخي که به جنگ و روياي امريکايي داشت، در امريکا چندان مورد عنايت دولتمردان نبود. آنها با بدبيني به آثار همينگوي نگاه مي‌کردند. همينگوي همراه با گروهي از نويسندگان مثل گرترود استاين و فرانسيس اسکات فيتزجرالد به اروپا رفت. در1923همينگوي دو بار به اسپانيا رفت که بار دوم براي مراسم سن فرمين و تماشاي گاوبازي در جشنواره سالانه پامپلونا بود. دو کتاب نخست او «سه داستان و ده شعر» و «در زمان ما» (1926 در پاريس منتشر شدند. پس از انتشار «مردان بدون زنان» همينگوي به امريکا بازگشت و در کي‌وست فلوريدا ساکن شد. «وداع با اسلحه» را نوشت که در سال 1928 منتشر شد. براي همينگوي همه چيز داستان است يا بهانه‌اي براي داستان. برف‎هاي کليمانجارو با يک قبر‎نوشته آغاز مي‌شود: «قله غربي کوهستان خانه خدا ناميده مي‌شود و نزديک آن جسد يک پلنگ وحشي پيدا شده است.» همينگوي راوي جنگ داخلي اسپانياست و طرفدار جبهه مردمي.

همينگوي نويسنده‌اي است که راوي سرخوردگي از چيزهاي مقدس بود. او که از نزديک شاهد پوچي جنگ و بر باد رفتن آرمان‌هاي جوانان نسل خود بود، راهي نو يافت تا احساس و برداشت خود را از زندگي به روايت بنشيند. همينگوي همه صفت‌هاي عالي و توصيف‌هاي زيبا و رمانتيسيسم ابلهانه رايج در آثار افراد هم‌نسل خود را دور ريخت. در زمان ما با کمترين توصيفات قوي تاثير را در خواننده به جا گذاشت. در يک صحنه سربازي را توصيف مي‌کند که زير باران گلوله به خدا و مسيح و مقدسات متوسل شده و قول مي‌دهد اگر نجات يابد به همه بگويد چه اتفاقي افتاده و بعد که گلوله‌باران قطع مي‌شود هيچ سخني از آن وضعيت بر زبان نمي‌راند. همينگوي صحنه‌هاي جنگ و ‌آش و لاش شدن آدم‌‌ها را با چند جمله کوتاه و بريده‌بريده وصف مي‌کند و بعد کنار مي‌کشد. حالا خواننده مانده و آن صحنه کشتار. همينگوي زخم‌خورده جنگ و اجتماع است براي همين همه قهرمان‌هاي او به نوعي زخمي هستند. همينگوي گويي براي خود رسالتي قائل است که نسل پس از جنگ را به تصوير بکشد و به بيان روحي حالات آنها بپردازد. همينگوي در توصيف پاريس در سال‌هاي پس از جنگ نشاني از پيروزي امريکايي‌ها در جنگ به دست نمي‌دهد زيرا ميدان دست دغل‌بازان بازار سياست است و هنرمنداني که با اين دغل‌‌بازي سر ناسازگاري دارند، نمي‌توانند در امريکا بمانند و بنويسند. به همين علت به پاريس مي‌آيند تا هرچه دل تنگ‌شان مي‌خواهد بنويسند.

همينگوي در کنگره نويسندگان امريکايي گفته بود فقط يک شکل حکومت است که نويسنده خوب تربيت نمي‌کند. آن هم حکومت فاشيستي مبتني بر احمق فرض کردن مردم است زيرا فاشيسم دروغ بزرگي ا‌ست که از زبان زورگويان درمي‌آيد. نويسنده‌اي که حاضر نباشد دروغ بگويد، در نظام فاشيستي جايي ندارد. همينگوي مصداق کامل گوش شنوا، شامه تيز، ذائقه‌ حساس و زبان گزنده است. همينگوي با آنکه تاثير شگرفي بر نويسندگان بعد از خود گذاشت اما سبک او يگانه ماند. مقلدان بسيار يافت اما هيچ‌کدام از آن مقلدان نتوانستند به قله‌هايي که او دست يافته بود، دست يابند. تاريخ ادبيات امريکا را شايد بتوان بدون اغراق به دو دوره پيش و پس از همينگوي تقسيم کرد. او زندگي را در پشت ميز تحرير و ماشين تايپ نمي‌ديد. آن را با پوست و گوشت خود حس مي‌کرد. به همين علت هم شخصيت‌‌هايي که آفريد شخصيت‌هاي ملموسي بودند. برخي از داستان‌هاي همينگوي يگانه ماندند. برف‌هاي کليمانجارو، داستان‌هاي مجموعه «مردان بدون زنان»، برنده‌ها سهمي نمي‌برند و داستان‌هاي خيلي کوتاه او از آن جمله‌اند. اولين اثري که از همينگوي خواندم «وداع با اسلحه» بود با ترجمه نجف دريابندري و اولين اثري که از او ترجمه کردم «اردوگاه سرخپوستان» بود که به عنوان تکليف درسي در دانشگاه انجام دادم. «مردان بدون زنان» را از همينگوي ترجمه کرده‌ام که چهار بار چاپ شده. «آن سوي رودخانه ميان درختان» و «زير آفتاب هيچ چيز تازه نيست» هم دو رمان او هستند که در مجموعه ميراث همينگوي در نشر افق منتظر الطاف مسوولان اداره کتاب است.

نويسنده: اسدالله امرايي


برچسب:
پیوند مطلب: http://www.azadandish.ir/article.asp?id=565&cat=60


ارسال نظر

نام
ایمیل
سایت/وبلاگ
* نظر
 

   

انتقاد از تقلب برخی ناشران

چرا ناشران مسولیت سانسور را قبول نمی کنند؟

دخالت غیرمتخصص‌ها، طرح جلد را به ابتذال می‌کشاند

چه کسانی به‌ دنبال تاسیس خانه سینمای 2 هستند؟!

کاخ گلستان جهانی شد

چرا کتابفروشی‌ها در مملکت ما در پی هم تعطیل می‌شوند؟

دولت نمی‌تواند لطیفه از چین وارد کند!

53 سال پس از درگذشت خالق «بیگانه»

نگاهی به ممیزی کتاب و چالش‌هایش

یوسا از اهمیت ادبیات می‌گوید

از فيگارو تا جستجو براي زمان از دست رفته

چهار ماه است که مرحوم شده‌ام!

شعر سرودن اضطراب را از بین می‌برد‎

یک نویسنده متن‌های عزا و عروسی را کتاب کرد

سخت‌ترین آثار فرانسوی زبان که نمی‌توان خواند کدام‌ها هستند؟

کتابخانه چخوف طرفدار جمع می کند

13 نکته طلایی از زبان غولهای ادبی در مورد نوشتن

به مناسبت سالروز قتل ميرزاده عشقي

محمد اصفهاني: خودم را خواننده نمي‌دانم!

وقتي کتاب محتوا ندارد شکايت از حق تاليف بي معناست

صفحه اصلی :: آرشیو :: جستجوی پیشرفته :: پیوندها :: تماس با ما :: تبلیغات :: درباره ما  
تمام حقوق محفوظ بوده و استفاده از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است
Copyright© 2008 Azadandish.ir. All rights reserved, Info@Azadandish.ir
تعداد كل آمار بازديدكنندگان: 2467615، تعداد بازديد امروز : 365